ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
از بس که دست می گزم و آه می کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش
+ میگه چرا دلتو بند می کنی به اون چراغ راهنما که هی روشن و خاموش میشه !؟ تو دلت میخواد یه منبع داشته باشی درحالی که خودت می تونی یه منبع گرم و پرنور باشی که بقیه دورش جمع می شن و خودشونو گرم می کنن .
+ ما آدم ها خیلی خیلی خودخواه تر از اون چیزی هستیم که فکرشو می کنیم .
+ نمیشه که با دست خودمون ... خودمونو اسیر کنیم
+ از اینکه شناختمت خیلی خوش وقت بودم ...
رفتن راحت نیست و میل ندارم که بیش تر از حرف های گذشته م ، درباره چرا و چگونه و چه طور و به چه علت نشد ، حرف بزنم چون شخص تو نیست که از خودش دفاع کنه و حرف بزنه
و اینکه حتی معلوم نیست که اصلا تصورات من درست بوده به کل یا نه
اما اگر درست بوده فقط یک حرف دارم اون هم این که ... اگر یه روزی در آینده علاقه مند به دختر لایقی شدی که قبولش داشتی ، حتما بهش بگو . خیلی مستقیم و واقعی . مطمئن باش که بها و ارزش اون جسارت خیلی بیشتر از مال و اموال و شرایطه .
و اینکه خودت راه رو براش باز کن نه اینکه حتی وقتی موقعی هم که خواست باهات ارتباط بگیره ، یه جوری باشی که کلا قید همه چی رو بزنه و ترجیح بده برای همیشه بره
+ خیلی جالب بود ... این چند روزه به این فکر می کردم که من روزهای اولی که احساس دوست داشتن می کردم ، خیلی متعجب بودم . هیچ وقت تصور نمی کردم اگر بخوام در واقعیت مثلا عاشق بشم ، از همچین تیپ آدمی خوشم بیاد . دقیقا در رده آدم هایی بودی که مامان همیشه می دیدشون می گفت کاش یه پسر این شکلی داشتم . من همیشه بهش اعتراض می کردم
مامان هیچ وقت تو زندگیش عاشق نشد اما انگار در من حلول کرد و عاشق شد
و من چه قدر عمیق و سوزاننده ......
+ راستش برای خودمم توصیه ای مشابه دارم ! به خودم میگم یا واقعا نترس باش یا ادای نترس ها رو درنیار و ترسو باش .
شترسواری که دولا دولا نمیشه
الان اعتراف می کنم که یک ترسو هستم .
البته متاسفانه یا خوشبختانه درحال حاضر این امتیاز منفی برای یه دختر محسوب نمیشه .
این ترسو بودن مثلا مثبتش کنیم میشه محافظه کار بودن
+ علاقه عمیقی هم دارم به شفاف سازی!!! به نظرم واقعا درسته که میگن آدم باید با کسی زندگی کنه که می تونه باهاش حرف بزنه
حتی الان هم که دارم میرم ، خیلی دوست دارم که بودی و حرف می زدیم و بالا پایین می کردیم که اصلا چه باعث این علاقه شد و چی شد و کدوم خلا یا درد یا زخم در ما سرباز می کرد که این اتفاقات می افتاد؟! بعدشم میگفتیم خب اوکی خوشحال شدم ! خداحافظ!
من از حرف زدن انرژی نمی گیرم و خسته م هم می کنه ولی به این مورد اعتقاد دارم.
برای میم هم خیلی تلاش کردم که حرف بزنیم اما او هم فقط با کلمه ها بازی کرد!!! و راضی نشد شفاف و صادقانه حرفی بزنه .
+ توصیه بعدی به خودم هم اینه که اینقدر یه جوری نباش که خیال کنن همیشه هستی
+ توصیه بعدتر برای خودم اینکه ... خودتو توی ماجرایی ننداز . فقط وقتی می تونی که اون شخص با اطمینان بهت علاقه داشته باشه و اینو بهت خیلی درست نشون بده و بگه .یعنی اینکه به این که تو انتخابش هستی مطمئن باشه واقعا
+ آیا می دانستید که 80 یا 90 درصد ظرف علاقه یک زن چه زمانی پر میشه؟ زمانی که تصمیم میگیره مردی رو دوست داشته باشه
اون وقته که همه چی به سمت سازگاری و دیدن زیبایی و خلق زیبایی ها پیش میره و زن احساس می کنه روز به روز داره عاشق تر میشه اما به خاطر نگاه خودش
اما تفاوت زن ها اون جاست که یکی زودتر این تصمیم رو می گیره یکی دیرتر ... یکی خیلی زودتر یکی خیلی دیرتر
این خیلی زودتر و خیلی دیرتر ... دردسرسازن
+ اما واقعا چی باعث میشه که کسی اینقدر زود دلشو از دست بده و با این شدت و اسمش بشه عشق؟
این حتما و حتما برمی گرده به یه دینگ!
دینگ!
همون چیزایی که توی ناخودآگاهمون هستن و با یه دینگ میان بالا . همون مسائل حل نشده ، زخم ها ، خلا ها و ...
مثلا دلمون باخته می شه به کسی که مشکل شبیه خودمون داره مثلا مثل خودمون ناامنه یا خیلی قدرت داره از اون جنس که ما نداریم . البته این همه ی ماجرا نیست و مسلما این فقط یه دینگ و نقطه آغازه
اگر عشق یه درخت باشه ، اون دینگ شاید ریشه ش باشه و تنه و شاخ و برگ های درخت به بقیه خصوصیات اون آدم و ... ربط دارن . همه ی اون زیبایی های خاص و ویژه ای که در اون آدم به طور ناگهانی می بینیم.
اما چی میشه که با وجود خیلی مسائل ، باز هم می مونیم و سختمون و خیلی سختمونه دل کندن ؟ به همون دینگ برمی گرده . به ریشه ای که با اصرار ما رو توی خاک خودش نگه میداره
اما ما همش حواسمونو ازش پرت می کنیم و شاخ و برگ ها رو تماشا می کنیم و هرس می کنیم
برای همین به عشق نمیشه تکیه کرد .
اگر هم قراره شکل بگیره و پا بگیره و عمر پیدا بکنه ، لازمه روی ریشه ش و اون دینگ ، صادقانه و شفاف کار بشه و نگاه بشه
اما معمولا این اتفاق نمیفته
خیلی سخته تیشه به ریشه خودمون بزنیم درحالی که نیروی غلو کننده عشق وجود داره و همه چیزو درخشنده و باشکوه نشون میده و خیلی ناگهانی حتی استعدادهامونو پرورش میده و کاستی هامونو از بین می بره
و چی بهتر از این تا بتونیم از خودمون فرار کنیم؟
+ به گمونم این آخرین پست این وبلاگ باشه
+ خیلی زیبا بودن روزهای عاشقی ... حتی اگر حسم یک طرفه بوده باشه و همه چی توهم
امیدوارم زندگیت پر اتفاق های خوب باشه و زندگی داشته باشی لایق وجود نازنین روشنت.... یه جور راضی کننده و خوشحال کننده ای!