گل یخ
راستش هرچی فکر می کنم می بینم من هم به تقدیر و سرنوشت اعتقاد دارم اما ... گمون نمی کنم تقدیر هیچ آدمی توی این دنیا به تاریکی و تنهایی و گرفتاری افتادن باشه.
واقعیت اینه که همه ی همه ی ما آدم ها با هم برابریم وچیزی که از هم متمایزمون می کنه ، نگاهمون به خودمون و زندگیمونه. این که چطور خودمون رو تعریف می کنیم.
متاسفم که نتونستم برای زندگیت فرصتی از عشق و امید و تازگی باشم
متاسفم که نشد عمیق ترین شادی قلبت رو به وجود بیارم
متاسفم که ...
به قول او که فرصت ها هم مثل ابرهای تو آسمون درگذرن و احتمالا بالاخره هر چند وقت یک بار ابری یا ابرهایی توی آسمون زندگی هرکسی پیدا میشه.
ولی خب ما چه می کنیم این مهمه
کم نیستن ضررها و غم هایی که یه روزی تبدیل به یه فایده و خوبی میشن اما این خاصیت ماست که به هرچیزی معنا بدیم .
همین فردا و پس فردا که بگم خب دیگه بسه فکر کردن به این داستان و تمام ، کلی ایده حامی من و بر ضد داستان تو به سمتم میاد و هلم میدن به سمت *آینده . اما این دلیل نمیشه که روزی توی این روزهای خدا نبوده که میخواستم دنیا نباشه ولی تو باشی...
ما مجبوریم بگذریم و فراموش کنیم تا بتونیم آینده ای داشته باشیم.
همین حالا بریم بخونیم پست های یکی دوماه قبل رو! هرچی دلیل بوده ردیف کردم تا برم. احساسم رفتن بود و دلیل جمع کردم براش. اما واقعیت چیه؟
واقعیت احتمالا همون چیزیه که اتفاق میفته
مهشید راست میگه... مگه خل و چل بودن چشه؟ چرا دیگه این روزها کمتر آدمی تصمیم می گیره یهویی همه کاسه کوزه های زندگی و فکراشو بریزه بپاشه به هم؟ چرا همه اینقدر خوبیم؟
*طبیعتا آینده ما باید برگرفته از گذشته مون باشه دیگه. در نتیجه هفتاد درصد معنی این جمله که میگیم : چه خوب شد اون اتفاق بد افتاد ، از بین میره
ترجیح میدم تلخی نشدن و نرسیدن به هر دلیلی رو بپذیرم تا اینکه یه روزی اون جمله رو به خودم بگم
چون مسلما اگر من روزی که بسیار عاشق بودم و حالم خوش بود و به عشقم می رسیدم ، مسلما حالم خیلی هم خوب می شد و شاد بودم و واقعا کسی نمی دونه چه طور پیش می رفت.
اونم چی... روزی که عاشق بودم و معانی از عشق توی ذهنم شکل می گرفت که برچسب ناب تازگی و اولین بودن داشت.
+ نمی دونم از چه روزی به بعد... اما از یه روزی دیگه ته قلبم سرد شد.
ته ته قلبم سرد و آبی و بی تفاوت شد! جوری که دوستم و نزدیکام فکر می کردن یهو چی شده که من این شکلی شدم!!!! چی شده دیگه اصلا و ابدا اون فاطمه گرم و پرمهر نیستم. هرچه قدر میخواستم ظاهرمو درست کنم اما سرما رو نمی شد پنهون کرد. حتی موقع بغل کردن و دست دادن به آدما به شدت واضح می شد!!
احتمالا همه چی از اون روز ۱۷ مرداد ۹۲ شروع شد یا شدت گرفت.
از اون روز به خودم و همه چیز زندگی شک کردم . از همه بیشتر به استدلال و دلیل آوردن شک کردم . خصوصا استدلال های خودم
اون روز من مصداق بارز اون ترانه بودم که میگفت : تو یه لحظه ویرون بشه باورت ... نمونه کسی دیگه دور و برت...
فهمیدم که چه قدر پوچه یه وقتایی فکرهای آدم و چه قدر همه چی رو در اون جهتی پیش می بریم که میخوایم و اصلا معلوم نیست چی درسته و چی غلط
چه روزایی بودن!! دیگه یادم نمیاد بعد اون روز اون سرما از بین رفته باشه...مگر روزی که فهمیدم دوستت دارم و همه ماجراهای بعدش
دوباره قلبم گرم می شد اما فقط درباره خودت ... نه آدم های دیگه.
بی حوصلگی ، اختلال حافظه خصوصا کوتاه مدت ، شک و تردید ، سردی .... از خصوصیات بارز به جا مونده از اون روزهاست
دیگه با قطعیت حرفی نمی زنم و همش شاید و اما و اگر میارم
با اینکه احتمالا جمله هایی که قطعیت دارن از لحاظ ادبی قشنگ تر هستن
فهمیدم چه قدر زاویه های مختلفی وجود دارن
فهمیدم هرچه قدر هم بخوای بگی ، همه چیز نیست و ما فقط چیزایی رو میگیم که در جهت اون چیزی هست که درحال حاضر میخوایم .
و اخیرا فهمیدم می تونم یک مساله رو برای دو گروه تعریف کنم. برای یه گروه از مضرات بگم و برای گروه دوم همون ضرر ها رو تبدیل به فایده کنم و هردوتا گروه کاملا به یه اندازه قانع بشن !! در دو قطب مخالف
و این احتمالا یک نوع استعداد ، همه چیزو سخت تر می کنه و تردیدمو بیشتر
واسه همینه که دیر قانع میشم. چون به وضوح کامل دارم می بینم که چه قدر همه چی بستگی داره به اینکه چه طور نگاه کنی .
درسته که من روز به روز کمتر یاد الف و میم و ماجرای اون روزها افتادم و برام شکل داستان گرفتن اما خب تاثیرات ماجراهای زندگیمون با ما می مونن. تاثیرات اتفاقات و شکست ها می مونن. حالا هرچه قدرم تلاش کنیم برای انکار گذشته . برای همین آدم دلش میخواد کمتر زمین بخوره
البته من دیگه به این سرما و بی تفاوتی در روابطم عادت کردم و کلا پذیرفتم و شوق برای زندگی و استفاده از استعدادها رو ازش جدا کردم ولی خب چیزیه که وجود داره
مثل یه سوال و معماست که فکر می کنم مرور زمان ... باعث میشه جوابشو پیدا کنم.
+ این یه سال فکر کرده بودم که عشق قطعی ترینه
+ بهار از دستای من پر زد و رفت
گل یخ توی دلم جوونه کرده ...
+ گل یخ هم قشنگه برای خودش...