+ باز آ... که جز تو جهان من حقیقتی ندارد...
+ یک دم از خیال من.. نمی روی!
+ فردا اولین روز کارورزی.... هورااااا ^_^
بالاخره رفتم هلال احمر
اصن چه بهتر!
تازه اگه طیباتی ازم خوشش بیاد.. می تونم خودمو بهش آویزون کنم! خخخ:))))
چون میخوان باشگاه مددکاران هلال هم راه بندازن
+ جات خالی می باشد کلا!
من فقط وقتی هستم که تو مرا ببینی.
ناگهان در می یابی که از صحنه ی تئاتر زندگی به حاشیه رانده شده ای و نقش هایت رنگ می بازد و نور صحنه ی جامعه به سمت و سوی دیگری رفته است. هیچ کس ترا نمی بیند و به حسابت نمی آورد. بی توجه از کنارت می گذرند، بی آن که گوشه چشمی به تو داشته باشند. غم غربت، غم ندیده شدن از سوی دنیای اطراف و در نتیجه ی آن احساس تلخ تنهایی آزارت می دهد. در ناخودآگاه خویش به این پرسش می اندیشی که چرا کسی مرا نمی بیند. به من فکر نمی کند، و یا دست کم، چهره به چهره با من نمی نشیند و دمی چشم هایش را به من قرض نمی دهد. حس در حاشیه زیستن و از نظرها غایب شدن، و حس به حساب نیامدن، به سراغت می آید چنین می شود که دلخور می شوی. خورشید رضایت و معنای زندگی ات بتدریج بی فروغ و کم سو می گردد. حتی ممکن است پریشان و مضطرب شوی. با این همه راهی برای ماندن در چشم ها و زیستن در نظرها نمی یابی.
دیده نشدن، مساوی است با اضطراب فراموشی و بی رحمی جهانی که در آن زندگی می کنی. دیده شدن صرفا به معنای انعکاس تصویر خود در شبکیه ی چشمان دیگری و مواجهه ی مستقیم با دیگری و مشاهده از طریق حس بینایی، نیست. دیده شدن معنای وسیع تری دارد. البته یکی از انواع دیده شدن، معنای مرسوم و متعارف آن است. بلکه دیده شدن، به همه ی آن چه گفته می شود که موجب می گردد دیگری و یا دیگران، آدمی را در ذهن و ضمیر خود حاضر بیابند، در کانون توجه شان قرار گیرد و مستقیم و یا غیر مستقیم به او بیندیشند. هم چنین دیده شدن، یعنی این که در روابط و مراودات روزمره به حساب این و آن بیاید.
دیده شدن، (درمعنای موسع آن ) نیاز روان شناختی همه ی آدمیان، از همان زاد روز نخست تا پایان راه غبارآلود زندگی است. در مقابل مفهوم دیده شدن، مفهوم تلخ تنهایی و جدایی از دیگران می نشیند. "فروم از این نقطه آغاز می کند که بنیادی ترین دلواپسی بشر، تنهایی اگزیستانسیال است، یعنی آگاهی از جدا بودن، خاستگاه همه ی اضطراب ها است." یالوم از قول یکی از بیمارانش می نویسد: "آن چه دستپاچه ام می کند این است که در ان لحظه هیچ کس در دنیا به من فکر نمی کند." چنین بیماری ترجیح می دهد که بمیرد تا این که تنها بماند، زیرا در نگاه او آدمی"وقتی تنها است، وجود ندارد." اضطراب تنهایی، یعنی هراس از گم شدن در پهنه ی تاریخ و از دست رفتن در فراخنای زمان است. اضمحلال "خود"، و در افتادن به ورطه ی غمناکی است که نمی داند کیست و در کجا ایستاده است. در این حالت است که باید"من" را با نگاه های دیگران مساوق و برابر دانست. "من" هیچ، "من"، نگاه. (تعبیری برگرفته از سهراب سپهری).
گرچه نیاز به دیده شدن، ویژگی اگزیستانسیال و بنیادین درون آدمی است. اما گویا همه ی افراد به یک اندازه و میزان، چنین نیازی را در خود احساس نمی کنند. نیاز به دیده شدن، دست کم به دو عامل وابسته است. اولا، به ساختار روانی افراد (دورن گرا – برون گرا ) و ثانیا، وابسته به این است که شخص در کجای نردبان فردیت خویش ایستاده و چه درجه ای از فرهیختگی را کسب کرده باشد. به میزان فربهی درون، نیاز به دیده شدن، کاستی می گیرد و متقابلا، موجودیت درماندگان، در اسارت نظر و نگاه های دیگرانند. اسارتی در زندان مخوف و تاریک و وحشتناک. آنان که ایستاده بر پای خویش اند، چندان محتاج "چشم" های دیگران نیستند. بیگانگی از خود و داشتن درونی بیهوده و پوچ، وابستگی ادمی را به دیگران و نگاه های انان بیشتر می کند تا جایی که فقط تا وقتی کسانی او را ببینند، احساس می کند وجود دارد. کسانی که سقف "هستی" خویش را بر ستون توجه و نگاه این وآن می نهند، زندگی فرو ریختنی و لرزانی را در حضور دیگران تجربه می کنند. زیستن در حضور دیگران، زیستنی تلخ و ناگوار است، زیرا نگاه های دیگران، امری پایدار و همیشگی نیست. روزی فرا می رسد که از کانون توجه جمع بیرون می آید و در سرمای تنهایی بر خود خواهد لرزید، بی آن که لباسی از خویشتن، بر قامت"خود" کرده باشد. چنین شخصی،. تا زمانی می تواند حس بودن و زیستن داشته باشد که کسی او را نظاره کند و یا در خاطره ای حضور داشته باشد. انسان میان تهی، بزرگترین رنج شان، رنج تنهایی و دیده نشدن است. زیرا برای احساس زنده بودن و زیستن، محتاج تصدیق دیگران است.
کتاب روان درمانی اگزیستانسیال – اروین یالوم
+ مرسی موریس! ستودگان!
هی میگم... معده م حساسه حساسه... هیچکی باورش نمیشه
حتی خودمم داشت باورم می شد که وقتی مثلا یکی بهم میگه فلان چیزو بخور و من حسشو ندارم بعد میگم معده م غاطی می کنه... الکی میگم و بهونه س!
ولی اصلا اینطور نیست
بعد ازظهر ازین لرزونک شیریا که یه اسم باکلاس داره درست کردم! رفتم بخورم! بابام انار شکست و خب اصرار داشت منم بخورم
و من با این پیام ها مواجه شدم که بخوربابا اشکال نداره! چیزی نمیشه... شیرینه
و الان من تو یه معده درد خاصی هستم که حس غریبی داره :-|
خب حساسههههه!
زین پس آویزه گوشم.. واقعا حساسه! الکی و بهونه نیس! به تشویق های خوراکیایی که دیگران اهمیت نده و ندای درونت رو بگوش:)))
من با تمام زندگیم میام
تو با تمام زندگیت بیا
من تمام تو رو در آغوش می کشم...
+ سه شنبه... 27 بهمن
وقتی توی تاکسی بودم و در حال انجام یکی دیگه از تلاش های بی نتیجه م برای دیدار:)))
تلاش از من! نتیجه های جدا از تلاش من از خدا:))))
والا!
گاهی اجازه بده... اخمالو مهربون باشم
گاهی لازمه سکوت
لازمه بی واکنش بودن
لازمه خیلی آروم بودن
.
.
گاهی اجازه بده... اخمالو مهربون باشم
.
.
یکبار بپرس چرا و بشنو نه!
.
.
و هیچ وقت ننویس به پای دوری و دوست نداشتن