با من به بهشت بیا...

۴ مطلب با موضوع «مطالبی که دوست می دارم» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۱۷
شیرین

 infj ها در چه شرایطی انرژی خود را از دست می دهند؟

INFJ ها به دلیل درونگرابودن (I) پس از اینکه تعاملات اجتماعی بیش از حدی داشته باشند دچار خستگی و تخلیه شدن انرژی می‌شوند. سخت‌ترین و کسل‌کننده‌ترین چیز برای یک INFJ این است که اطرافش را کلی آدم‌ پرحرف و ورّاج پر کرده باشند. اگر شخصی صرفا به این خاطر صحبت می کند که سکوت فضا را بشکند، به جای اینکه آرام در جای خود نشسته و فقط حرف‌های به درد بخور بزند، از نظر آنان فردی خسته‌کننده خواهد بود. INFJ ها افرادی بسیاری شخصی بوده و اغلب دور خودشان را محصور می‌کنند. اگر مجبور باشند با افرادی تعامل کنند که در یک دوره زمانی بلندمدت نتوانند به آنها اعتماد کنند، به سرعت  انرژیشان را از دست خواهند داد.

INFJ ها بیشتر در محیط هایی راحت هستند که اولا به آنها اعتماد داشته باشند و دوما از سوی آنها درک شوند. اگر اطرافیان دائم یک INFJ را مجبور کنند که در موقعیت‌های اجتماعی حاضر شود و یا از وی بخواهند که خودش را ابراز کند، عرصه را بر او تنگ و موجبات رنجش خاطر وی را فراهم خواهند کرد. مورد دیگری که از نظر INFJ ها بسیار ناراحت‌کننده بوده و به شدت انرژی آنها را از بین می‌برد این است که کسی استعدادهای آنان را سرکوب کند. INFJ ها دارای ترجیح شهودی (N) هستند و اگر کسی از آنها بخواهد که شهودشان را نادیده بگیرند، باعث خسته‌شدن و در نتیجه تخلیه انرژیشان خواهد شد. به آنها باید فرصت داد تا با استفاده از شهود قدرتمندشان به کاوش پرداخته تا بتوان به خوبی آنها را شناخت.

اگرچه INFJ ها افرادی هستند که به شدت مراقب دیگران بوده و مهارت گوش‌دادنشان به حرف دیگران بسیار قویست، ممکن است افراد نیازمند موجب تخلیه انرژیشان شوند. اگر دیگران دائما به دنبال این باشند که INFJ ها شخصا آنها را درمان کند، ممکن باعث خستگی و درماندگی آنها شود. INFJ ها که لقب «درمانگر» گرفته‌اند از اینکه به دیگران کمک کنند لذت فراوانی می‌برند، اما از اینکه مجبور به این کار باشند اصلا راضی نخواهند بود. آنان به اندازه کافی به خودشان فشار می‌آورند ولی دوست ندارند که دیگران آنها را تحت فشار قرار دهند.

مجتبی کریمی، دپارتمان MBTI خانه توانگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۷
شیرین

سکس و انتخابات


دکتر محمدرضا رجبی شکیب @drmrshakib


حالا که داستان انتخابات به آخر رسیده، مروری می کنم بر درس هایی که از این داستان می شود گرفت، در ارتباط با آنچه تخصص من است: یعنی سلامت جنسی. 


انتخاباتی را از سر گذراندیم که در آن، یک رقیب، قبل از مسابقه، هر چه داشت گذاشت تا شانس حریف را به کمترین برساند. با دلایل قانونی یا غیرقانونی، نامزدها را غربال و یلان رقیب را از میدان به در کرد. بعد هم بهانه ای جور کرد و چنان وانمود که رقیب، رفیق انگلیسی هاست و ایها الناس، اگر رای بدهید، به دشمن رای داده اید.


این همه، چه از روی باور به صلاح بود و چه تاکتیکی تکراری برای حذف ناجوانمردانه رقیب، کار نکرد. نتیجه، در پایتخت ایران، در مدرن ترین شهر ایران، کاملا برعکس شد. 


و از اینجاست که آموختنی ها آغاز می شود:


مدرنیته، قبولش داشته باشیم یا نه، دوست داشته باشیم یا نه، زور بزنیم یا نه، فحش بدهیم یا نه، آخرش می آید و ذهن و شخصیت و ارزش های جامعه را عوض می کند. یکی از نشانه های ورودش هم این است: دیگر آدمها پذیرای نقش های قدیم شان نیستند. دیگر بر نمی تابند که کسی برای آنها تصمیم بگیرد، هر چقدر صلاح الدین باشد و اعتماد الدوله. 


مردمان دنیای مدرن، خوش ندارند حق انتخابشان سلب شود و با آنکه چنین می کند، «چنان» می کنند؛ اگر بتوانند، مقابله می کنند چنانکه در انتخابات ۹۴. و اگر نتوانند، کناره می گیرند؛ چنانکه در انتخابات ۹۰. 


این قاعده یک جامعه مدرن، قاعده یک خانواده مدرن، و حتی قاعده یک اتاق خواب است در دنیای مدرن؛ که وقتی یکی بخواهد آزادی مشروع دیگری را سلب کند و او را در جایی بنشاند که می خواهد،  طرف مقابل (که دیگر نمی خواهد نقش مرد یا زن نجیب و گوش به فرمان و بسوز و بساز دنیای سنتی را ایفا کند) یا به مقابله رو می آورد، یا به طرد؛ که هر دو، دو روی یک سکه اند.


مردان بسیاری بی میل اند نسبت به زنان شان، و بسیارتر، زنان گریزان از مردشان. و نمی دانند این زمستان اتاق خواب، از پس پاییزی آمده که در آن، مردان یا زنانی، با نیت خیر و بگو اصلا برای حفظ زندگی مشترک، در قامت کارآگاه و بازپرس و قاضی و زندانبان، و بگو اصلا آموزگار و مربی و والد، بر همسران شان نازل شده اند. نتیجه این قیم مآبی حتی خیرخواهانه، چیست؟


درست مثل مردمی که رفتند و رای دادند تا بگویند: «من» حق انتخاب دارم و حالا که تو داری برای من تعیین تکلیف کنی، دقیقا برعکس همان کاری را می کنم که تو می خواهی؛ زن یا مردی که برای همسرش «حصر» می سازد هم، زود یا دیر، باید انتظار شنیدن یک «نه» دندان شکن باشد.


در بسیاری از زنان و مردان مبتلا به اختلالات میل یا برانگیختگی جنسی و حتی اختلال ارگاسم، ریشه ماجرا به بیرون از رختخواب برمیگردد؛ جایی که مردی یا زنی، احساس کرده حق انتخابش را گرفته اند و حالا در ناخودآگاهش دارد همسر را تنبیه می کند که: تو آن قدر برای من جذاب نیستی که برانگیخته ام کنی، آن قدر کفایت نداری که مرا به اوج برسانی... 


و چه تلخ است که این پیام، هرگز درست شنیده نمی شود. و شنیده که نشود، تغییری ایجاد نمی شود. و تغییری که ایجاد نشود، یعنی مرگ زندگی مشترک.


اغلب قوانین روابط بین فردی، قابل تعمیم اند به جامعه. پس در سطح یک جامعه در حال مدرن شدن هم، این همه محدودیت در روابط جنسی، بگو با نیت مطلقا خیرخواهانه، نتیجه ای ندارد جز مقابله، یا طرد: رواج افرادی که صبح تا شب به سکس فکر می کنند و اینکه چطور می توانند دقیقا همه آن کارهایی را بکنند که نباید بکنند؛ یا رشد روزافزون آدمهایی که با دنیا قهرند و هزارجور گرفتاری روانی پیدا و پنهان دارند و دست آخر، پناهشان می شود مواد مخدر و الکل.


یقین دارم روزی خواهد آمد که ما هم، آزادی انسانها به رسمیت می شناسیم و باور داریم که هرگز کسی را با پس گردنی به بهشت نفرستاده اند. برای فتح قله سعادت، باید از دره انتخاب گذشت. 


+ مرسی داکتر! عالی بود 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۸
شیرین

من فقط وقتی هستم که تو مرا ببینی.



  ناگهان در می یابی که از صحنه ی تئاتر زندگی به حاشیه رانده شده ای و نقش هایت رنگ می بازد و نور صحنه ی جامعه به سمت و سوی دیگری رفته است. هیچ کس ترا نمی بیند و به حسابت نمی آورد. بی توجه از کنارت می گذرند، بی آن که گوشه چشمی به تو داشته باشند. غم غربت، غم ندیده شدن از سوی دنیای اطراف و در نتیجه ی آن احساس تلخ تنهایی آزارت می دهد. در ناخودآگاه خویش به این پرسش می اندیشی که چرا کسی مرا نمی بیند. به من فکر نمی کند، و یا دست کم، چهره به چهره با من نمی نشیند و دمی چشم هایش را به من قرض نمی دهد. حس در حاشیه زیستن و از نظرها غایب شدن، و حس به حساب نیامدن، به سراغت می آید چنین می شود که دلخور می شوی. خورشید رضایت و معنای زندگی ات بتدریج بی فروغ و کم سو می گردد. حتی ممکن است پریشان و مضطرب شوی. با این همه راهی برای ماندن در چشم ها و زیستن در نظرها نمی یابی. 



  دیده نشدن، مساوی است با اضطراب فراموشی و بی رحمی جهانی که در آن زندگی می کنی. دیده شدن صرفا به معنای انعکاس تصویر خود در شبکیه ی چشمان دیگری و مواجهه ی مستقیم با دیگری و مشاهده از طریق حس بینایی، نیست. دیده شدن معنای وسیع تری دارد. البته یکی از انواع دیده شدن، معنای مرسوم و متعارف آن است. بلکه دیده شدن، به همه ی آن چه گفته می شود که موجب می گردد دیگری و یا دیگران، آدمی را در ذهن و ضمیر خود حاضر بیابند، در کانون توجه شان قرار گیرد و مستقیم و یا غیر مستقیم به او بیندیشند. هم چنین دیده شدن، یعنی این که در روابط و مراودات روزمره به حساب این و آن بیاید. 


دیده شدن، (درمعنای موسع آن ) نیاز روان شناختی همه ی آدمیان، از همان زاد روز نخست تا پایان راه غبارآلود زندگی است. در مقابل مفهوم دیده شدن، مفهوم تلخ تنهایی و جدایی از دیگران می نشیند. "فروم از این نقطه آغاز می کند که بنیادی ترین دلواپسی بشر، تنهایی اگزیستانسیال است، یعنی آگاهی از جدا بودن، خاستگاه همه ی اضطراب ها است."   یالوم از قول یکی از بیمارانش می نویسد: "آن چه دستپاچه ام می کند این است که در ان لحظه هیچ کس در دنیا به من فکر نمی کند." چنین بیماری ترجیح می دهد که بمیرد تا این که تنها بماند، زیرا در نگاه او آدمی"وقتی تنها است، وجود ندارد."  اضطراب تنهایی، یعنی هراس از گم شدن در پهنه ی تاریخ و از دست رفتن در فراخنای زمان است. اضمحلال "خود"، و در افتادن به ورطه ی غمناکی است که نمی داند کیست و در کجا ایستاده است. در این حالت است که باید"من" را با نگاه های دیگران مساوق و برابر دانست. "من" هیچ، "من"، نگاه. (تعبیری برگرفته از سهراب سپهری). 


گرچه نیاز به دیده شدن، ویژگی اگزیستانسیال و بنیادین درون آدمی است. اما گویا همه ی افراد به یک اندازه و میزان، چنین نیازی را در خود احساس نمی کنند. نیاز به دیده شدن، دست کم به دو عامل وابسته است. اولا، به ساختار روانی افراد (دورن گرا – برون گرا ) و ثانیا، وابسته به این است که شخص در کجای نردبان فردیت خویش ایستاده و چه درجه ای از فرهیختگی را کسب کرده باشد. به میزان فربهی درون، نیاز به دیده شدن، کاستی می گیرد و متقابلا، موجودیت درماندگان، در اسارت نظر و نگاه های دیگرانند. اسارتی در زندان مخوف و تاریک و وحشتناک. آنان که ایستاده بر پای خویش اند، چندان محتاج "چشم" های دیگران نیستند. بیگانگی از خود و داشتن درونی بیهوده و پوچ،  وابستگی ادمی را به دیگران و نگاه های انان بیشتر می کند تا جایی که فقط تا وقتی کسانی او را ببینند، احساس می کند وجود دارد. کسانی که سقف "هستی" خویش را بر ستون توجه و نگاه این وآن می نهند، زندگی فرو ریختنی و لرزانی را در حضور دیگران تجربه می کنند. زیستن در حضور دیگران، زیستنی تلخ و ناگوار است، زیرا نگاه های دیگران، امری پایدار و همیشگی نیست. روزی فرا می رسد که از کانون توجه جمع بیرون می آید و در سرمای تنهایی بر خود خواهد لرزید، بی آن که لباسی از خویشتن، بر قامت"خود" کرده باشد. چنین شخصی،. تا زمانی می تواند حس بودن و زیستن داشته باشد که کسی او را نظاره کند و یا در خاطره ای حضور داشته باشد. انسان میان تهی، بزرگترین رنج شان، رنج تنهایی و دیده نشدن است. زیرا برای احساس زنده بودن و زیستن، محتاج تصدیق دیگران است. 



کتاب روان درمانی اگزیستانسیال – اروین یالوم


+ مرسی موریس! ستودگان! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۸
شیرین