با من به بهشت بیا...

مای بست فرندز

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

به عطیه میگم آدرس جدید وبمو بهت میدم... 


بعد میگه آخ جون.. یه حس بدی دارم وقتی نمیخونمت... فضولیم میگیره :)))))  


تنکیو وری مااااچ مای سیستررررر :-D 


+قدم دومین مخاطب وب مبارک (^_-) 


+ اصن بین خودمو آدما کلی فاصله افتاده بود سر اون قضیه.   

چون من مث یه راااز بزرگ و خطرناک تو دلم حبسش می کردم... و حسابی دور شده بودم :'( چون معلوم و مشخص بود که اشتباه می کنم و... نمیخواستم به حرف کسی گوش بدم 

نمی تونستم از منطقه امنم بیرون بیام!!  ولی خب... یه نفر با نگاهش منو ازون زندان کشید بیرون :) 


+یکی از ازون آدماکه ازش دور شدم... عطیه بود 

دیگه حرفی واسه زدن نمیموند... از طرف من 

رابطه ها باید دونفره باشه

وقتی من حرفامو می زنم... تو هم حرفاتو بزنی

همیشه کمتر و بیشتر داره ولی نمیشه نباشه 

حالا هزاری هم با طرف خاطره داشته باش... دوستش داشته باش... وقتی دونفره نباشه... کم کم فاتحه ش خونده س 


+ از دیشب تا حالا منو مهسا داریم واسه هم روضه می خونیم و استیکرهای گریه میفرستیم که... ما بازم شکست میخوریمم:))))) میخوره تو ذوق احساساتموون و... :-P 


+ باز من و مهسا... باز من و عطیه... باز بهتر از قبل من و مریم....  و...  ^_^ 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۱۵
شیرین

نظرات  (۱)

مرد باس شکست بخوره :| 
دست دست به افتخار مامان کوچولو :))))))
پاسخ:
نهههه داداااش:))))  
ازین به بعد دیگه هرموقع شکست خوردم... میام اینجا هار هار باهم میخندیم... دیگه چاره چیه :-D 
ولی امیدوارم نخورم 

دس دس.. دس دسسس :-D 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">