با من به بهشت بیا...

داستان

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ

یه داستان... میخواد زاده شه...  

باید بهش اجازه بدم 

البته هیچ ایده ای وجود نداره!!  


+ نگاه کن فقط با کردنت منو تو چه رویایی انداختی.... 

....  :)  


+ پسره بی شعور:-|  چه جوری حاشا می کنه!  دختره دیگه توهم که نزده 

به زن مردم شماره داده... زنه گفت من شوهر دارم آقا 

بعد چه دلیلی داره ح دروغ بگه؟؟  

خب به ح هم شماره داده و فلان

اون وقت میگه سختی کار دارم و...  نمیخوام اصن زن بگیرم... چی کار دارم ناموس مردمو

عی کوفت 

خوبه چشاش هم همه جا می چرخه 

خب این ح بدبخت درسته که رفتارهای غیرعادی داره ولی خب دیگه نه در این حد که ما بریم طرف پسره بگیریم و باهاش صوبت کنیم حتی

:-| 

باز خوبه فقط همین یه کلاسمون مختلطه وگرنه چی میخواست بشه :-| 

بیشعورا 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۳
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">