با من به بهشت بیا...

خواسدگاری در اماکن نامربوط

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ
دکتر رفتم امشب... بعد که اومدم بیرون از اتاق و آزمایشو گذاشتم کیفم و اینا... 


تو راه پله بودم که دیدم یه صدا میاد میگه... دخترخانوم دخترخانوم یه لحظه... :-D 

من همون لحظه دوزاریم افتاد 

یه پیرزن تپلی بود...پرسید خونتون این وراس؟ 
گفتم نه 
گفت خونه تون کجاست؟ 
گفتم چطور؟ 
گفت میشه شماره خونه تونو بدی؟ 
گفتم خب چرا 
گفت برای امر خیر دیگه.. شماره خونه تونو بده 
گفتم نه... من قصد ندارم 
گفت پسرم خیلی خوبه ها.. استاد دانشگاهه 
گفتم نه ممنون قصد ندارم 
گفت حالا شماره موبایل مامانتو بده... چند سالته؟
گفتم 18 ولی من قصد ندارم خانم.. اصن راه نداره... 
گفت این پسره که باهام هست نه هااا.. یه وقت فک نکنی این(یه پسرش باهاش بود که تیره پوست و تپلی و یه جوری بود) خیلی خوبه پسرم... استاد دانشگاهه 
گفتم می دونم خانم(؟)  من واقعا قصد ندارم 

بعدشم همچنان داشت زیرلبی غر می زد که تمومش کرد و آرزوی خوشبختی و اینا 

خیلی باحال بود زنه :))))  یه جوری مظلوم بوود:))))  

+ اصن ازون روز که مهشید ماجرای سربندی و ریحانه خدابیامرز رو گفت... یه جوری ترس برم داشته 
:))))  
یه حالت مشکوکیت 
اصن با ترس رفتم دکتر 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۲
شیرین

نظرات  (۱)

:)))))))) شماره الکی بده بهش.

+ من خودم اینقد جاهای مخوف می‌رم بس هیشکی نیست همراهیم کنه اینقد می‌ترمس :|
پاسخ:
آره الکی هم باحال بود 
ولی اگه میزد و از شانسم دفعه بعد هم می دیدمش ضایع می شد:)))) 

+ وااای چه بد:'(  :'(  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">