با من به بهشت بیا...

پیری...

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

وقتی نشانه های بارز پیری را در پدر و مادرتان می بینید 


به طرز سرسختانه و وسواس گونه ای هرشب شام را باید خیلی زود بخورد 


و همه ساعت های کشدار بعدی... کنار هم می نشینند و به این فکر می کنند که چه کنند 


پر از سکوت و تلویزیون


بعد پیش خودشان هی حسرت شماری می کنند و می بینند حالا دیگر هیچ چیزی راضیشان نمی کند 


نمی فهمند که حالشان خوب است یا بد 


و مدام با خودشان میگویند... بچه بزرگ کردیم که چه بشود 


حالا که این همه تکیده و بی حالیم و حوصله مان از زمین و زمان سر رفته و امیدی نه... 


دقیقه ها را مثل کوله بار سنگینی به دوش می کشند که ساعت خواب برسد


شاید فردا معجزه ای داشته باشد 


و البته یک خب که چی بزرگ... ته همه رویاهایشان می نشیند 


دردهای جسمی...  خستگی... به پیری سلام می کنند و شاید مرگ 


قبلا هم زود دلگیر می شدند ولی حالا زودتر 


و شما... 

با همه حس کینه های قدیمی... همه خشم هایی که دارید 

 تک و تنها با آن ها زندگی می کنید


نمی دانید دلتان بسوزد یا بگویید تقصیر خودشان است 

نمی دانید به زحمت ها فکر کنید یا به خراش هایی که به دلتان کشیدند 

نمی دانید دل نگرانی ها را باور کنید یا مطمئن باشید که شما را برای خودشان میخواهند 

نمی دانید

... 

نمی دانید و خیلی وقت است دیگر هیچ چیزی نمی دانید 

شما قدرت تفکر و سنجش را در این زمینه از دست داده اید 

... 

فقط می دانید هنوز آن وجدان کوچک دردش می گیرد 

هنوز می سوزد 

وقتی این حال بد و پیری و پوچی را می بیند

گرچه خشمگین هم هست 

دو تا قشر هستن که حساسیت منو برمی انگیزن 

یکیش مردای بین رنج سنی 25 تا 40 که سختی کشیده و بیماری کشیده هستن ولی همیشه ادای مهربونا رو در میارن و همش میگن خدا خدا خدا... 

اگه درداشونم مبهم بگن یا خودشونو الکی بزنن به اون راه که دیگه هیچی

مثلا وقتی حالشون بده الکی خوب باشن و... 


2...آدمایی که میرن رو به پیری و مدام گله دارن از زمین و زمان و دیگران... 

و گذشته شون باری شده... 

یا میانسال ها و پیرهای به ظاهر مهربون و فداکاری که هی از عشقشون به بچه ها میگن و از رفتنشون یا تغییرشون و...!!  ولی ادعا دارن که کاری به کار طرف نداشتن و یه آه میکشن 

یا اونایی که یه طور خاصی بد بچه هاشونو میگن یه جوری که بقیه باور کنن بچه ها بدن و خودشون فرشته 


طبیعتا کاملا مشخصه که چرا 

چون من یه زمانی ارادت داشتم به این دو قشر و بهشون حق میدادم ولی بدجور ازشون زخم خوردم 



+ ولی واقعا واقعا واقعا... نمی تونم بفهمم حسمو... نسبت به این زن و مرد 

خیلی پیچیده شده تو ذهنم 

خیلی وقته به نتیجه نمی رسم 



+ تضاد مهم اینه که شدییییدا بدم میاد حس کنم شبیه این دو قشرم 

مثلا ازینکه احساس کنم بعضی رفتارام به مامان و بابام رفته یا تاثیر گرفته شدیدا حالم خراب میشه 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۲
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">