باید دل سپرد بی دلیل انگار
یعنی میشه گفت روانشناسی یه جور تلاش برای جمع بندی و یا حتی دسته بندیه؟؟
که حاصل تجربه های سالیان سال آدماییه که خودشونو و دیگرانو مطالعه کردن چون براشون جالب بوده بفهمن؟ و به نتیجه ای یا قانونی برسن؟
ولی خب قانون که نمیشه... هرکسی از زاویه خودش دیده و گفته
و مثلا به درد هرکسی یا هر شرایطی... یا هردو... یه زاویه متقاوت استفاده میشه؟ یا حتی تلفیقی!!
یه جور حماقته که همه رو با یه چوب برونی
در واقع میشه سیر و تحول روانشناسی و این طور علوم مثل فلسفه و... به مراحل تکامل یه آدم و سیر و سفر فکراش تشبیه کرد؟
یعنی آدما نسل به نسل باهوش تر شدن؟
یا شایدم فقط به خاطر استفاده. از تجربه های قبلی باشه؟
ولی چیزی که مشخصه که اینه ما با گذشته ها در پیوندیم و نمی تونیم کنارشون بزاریم و در واقع ما... همه انسان ها.. اجزای یه انسان میشیم؟
که اگه از مخمون درست استفاده نکنیم... مثل یه وصله و تیکه ناجور می مونیم؟؟ در بدن انسان بزرگ که حاوی هممونه؟؟
پس ما و گذشته ها و آینده ها شدیدا به هم مربوطیم و موثر