تماشا کن.. سکوتت رو
شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست
تو خوابیدی
جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن
سکوتت رو
عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی شروع میشه
که تو چشماتو می بندی
+ همین الان یهویی... تم یهویی حالا
+ شاید تاثیر گذراندن شب توی خونه ای باشه که نی نی داره!!
+ منظره ای که پنجره اتاق عطی اینا داره... یه حس خاصی بهم میده
خصوصا که الان هوا یه طور فرشته گونی خنکه
+ همیشه دلم میخواست اتاقم پنجره داشته باشه
+ حالم یه طوریه... طبق معمول خیلی وقتا... مخلوطه
+ تم اصلی یه آرامش عجیبه
+ خداروشکر...
+ کاش فردا جور شه درس بخونم... خونه هم خیلی نامرتبه... باید قبل اومدنشون ردیفش کنم
+ و نمی دونم فردا تا کی اینجام..
+ و...
+ خیلی فکرم به کارورزی مشغول شد... خصوصا که شنیدم دیگه خیلی سخت می گیرن و قبول نمی کنن
+ برآیند فکرام اینه که من دوست ندارم وابسته به سازمانی باشم... چون کارای سازمانی برام ارضا کننده نیست
و دوست هم ندارم موسسه ای داشته باشم یا ازین جور کارا
خیلی ایده ی داشتن یه گروه برام جذاب بود برای کار با جامعه
گروهی که یکجا نشین نیست... جاشو عوض می کنه... جایی مستقر نمیشه
اینجوری کلی صرفه جویی در هزینه هست و افزایش روحیه مسوولیت پذیری افراد اون جامعه
گروه هم باید همه جور متخصصی داشته باشه و چند تا مددکار...
از محیط زیست و بهداشت و تغذیه و...
خودمم ازونجایی که خیلی بهداشت برام مهم شده... کلا به پزشکی و اینجور چیزا علاقه دارم... به نظرم بیمارستان جای خوبی باشه برام
بعد خوبیش اینه که اون حالت سازمانی رو نداره
و خوبی های دیگه هم داره
خلاصه نمی دونم... اینا فکرامه.... سعیمو می کنم.. دیگه هرچی شد شد...
هیچ وقت فکرشو نمی کردم آرزو کنم نسل هرچی بهزیستی و مراکز نگهداری برداشته شه...
حداقل اینقدر زیاد نباشن
حالا هرکی هم میاد یه مرکز می زنه... درسته کار خوبیه ولی جامعه که درنمیاد از توش
هدف اصلی داره فراموش می شه
کلی هم آسیب
بچه های پرورشگاه واقعا چه قدر آسیب می بینن
متاسفانه فیلما رو یه جور ساختن... من بچه بودم دوست داشتم پرورشگاهی باشم :-| و اینکه رفتن به خانواده جدید...به خاطر خاله فلانی در مرکز.. چیز بدی بود توی فیلما
در حالی که اینطور نیست
+ آخیش... هی میخواستم اینا رو تو دفتری جایی بنویسم ثبت شه.. بالاخره نوشتم