با من به بهشت بیا...

آمدم و ندیدمت.. ندیدمت و نبودی

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ

خسته م... مث یه... 

مث یه هیچی 

جای دوستان خالی ناهار درست کردم.. خوشمزه شد

شامم همینطور!  

سوپ!  برای اولین بار یه سوپ جلب 


از شام فقط یه کاسه کوچیک موند

ملت دوز داشتن :-P 


+ وای درسام موند 

ینی همتم می کشه برم درس بخونم؟ 

خیلی خواب دارم 


+ موسسه رفتم... :-) شیرینی بردم واسه نورا 

مریم و رفی و قمر رو دیدم 

خانم نون میگفت... امسال با بچه ها انس نمی گیرم... خیلی یخن

ینی واقعا هم یخخخخخخ بودن :-| 

آقای ف رو هم دیدم :-P

یادش بخیر پارسال...  

یوها ها ها 


+ خانم نون کلی جو داد... الان میخوام برم ارشد ثبت نام کنم!  

تو تعطیلات عید یا هروقت که بشه... اگه تونستم میخونم 

پارسال کلی زحمت و خلاصه و... 


+ کاش موسسه جاش عوض نمی شد... افسوس که خاطره ها از دست رفت 


+ آمدم و ندیدمت... ندیدمت و نبودی... 

خواستم بیایم ببینی دخترت بزرگتر شده... 


+ وای فصول سرد سال... و دوباره حس اینکه هرلحظه دوست دارم شیرینی بخورم 

میل عجیبی به شیرینی دارم.. هرسال همینطوره 

الان داره به اوج خودش می رسه 


+... 


+ میخواستم یه چی بنویسم که ولش... میرم تو خصوصی می نویسم 


+ خسته م... بخوابممم... 


+ صبح مامان گریه می کرد و اینا... حالش خ بد بود 

الان فک کنم بهتره 

میگفت یه جوری کشتنش.. عادی نمرده


+ امروز مامان عکسای جوونیای دایی رو درآورد... من و میم به این مرحوم رفتیم واقعا تا حدودی

واسه همین میگفتن من و میم شبیهیم 



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۲
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">