با من به بهشت بیا...

الکی مثلا نمیشناسمت مستر

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ب.ظ

امروز سوار تاکسی شدم.. اصن قبل سوار شدن راننده رو دیدم گفتم چه قد شبیه استاد میمه.. همون استاد زبانمون تو اموزشگاه 

بعد یه مرده کنارم نشسته بود که من اصن قیافه شو ندیدم درست... کلا سرم یه ور دیگه بود 

تو فکر امروز بودم و استرس داشتم و حالم یه طوری بود..

کنار فکرام داشتم به استاد میم هم فکر می کردم... چون امروز باید دانشگاه می بود و اینا 

مرده که کنارم بود... زنگ زد یه جایی و داشت صحبت می کرد

ولی فهمیدم جلو دهنشو گرفته...  و خیلیییی آروووم حرف می زد 

بعد احساس کردم چه قدر صداش بهم استرس میده 

داشت راجب مبلغ یه کلاس خصوصی حرف می زد و اینا 

یهو حس کردم اه چه قدر استرس میده 

بعد دیدم غیر استرس... چه قققدر صداش آشناس

هی فکر کردم و دیدم یه رابطه بین این صدا و استاد میم هست.. 

بعد دیدمممم عههههه این که استاد ففففف ههههه 

خیلی خنده م گرفتااا:))) 

ولی جلو خنده مو گرفتم 

رییس آموزشگاس این آقای ف

من باهاشون آشنایی خانوادگی دارم... ینی خصوصا خواهرش 

ولی خب بازم به روی خودم نیاوردم 

جلو کوچه آموزشگاه هم پیاده شد ولی بازم من چیزی نگفتم 

حال نداشتم 

ولی خیلی خنده دار بود :-P 

آخه نمی دونین... اگه به بچه های کلاس زبانمون بگم اونا می فهمن:))) 

این آقا یه جور عجیبیه کلا

دوبارم ازمون اورال گرفت.. جسیکا ازش متنفره... میگه خیلی بهم استرس میده 

خلاصه... خاطره خنده دار امروز... 


+ هییی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۴
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">