معاشران گره از زلف یار باز کنید
پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ
نمی تونستم... منتظر بمونم...
ندیدمت
پیاده رفتم... تنها بودم... شب آروم آروم داشت به روز غلبه می کرد
گریه می کردم...
درواقع برای هضم دلتنگیام... هم گریه می کردم هم قدم می زدم :)))
زنی که مردیه واسه خودش :-P
راستش خودمو قانع کردم.. حتما ندیدن بهتر بود.
دوباره شدت دوست داشتنم خودشو نشون داد!
حالا هم گریه کردم!
ممنون که اون عکسو گذاشتی! دوباره یادم اومد باید چه کتابایی بخونم :)))
تا اون روز که معلوم شه این دوری چه قدر طول می کشه و بعدش و تمام این روزا... من منفعل نمی مونم...
زندگی می کنم... با تمام وجود
و دوستت دارم با تمام وجود...
۹۴/۱۰/۲۴