با من به بهشت بیا...

در ادامه راه رفیق نروژی

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ

احتمالا نسل ما... 

در همه زمینه ها به یک جور دانایی کاذب دچار شده!

کلی علت میشه براش سراغ گرفت(!) 

قدیم ها گویا انسان ها علاقه خاص تری به یادگرفتن و جستجو و کشف داشتن و گویا احساس شگفتی بیشتری هم تو وجودشون بوده.  

رفته رفته انگار کم رنگ شده 

و حالا جوری شده که مادربزرگ بچه من چیزخاصی برای تعریف کردن برای نوه ش نداره.  

و فکر کنیم اون وقت من برای نوه م چی بگم؟  مثل اخبار از اینستاگرام هنرمندا خبر و خاطره جمع کنم و بگم؟؟ 

وقتی کسی رو ندیدم و جایی نرفتم و حرف جدیدی نگفتم و نشنیدم و شوقی نداشتم و با زندگی فعالانه روبه رو نشدم و فقط یه مشت خاطره تاسف بار از کودکی پر از حس خشم و دلگیری و ترحم و...  دارم!! 

زندگی فقط توی درگیری های من با من خلاصه نمیشه 

و اینجور زندگیمونو مدیون نسل گذشته هستیم که به کلی خودشو انکار می کرد!  

و البته مدیون دیوارهای شهری و قطع شدن ارتباطمون با هستی.. هستیم! 


+ راهت را ادامه خواهم داد :)))  تا آخرین قطره خون... ای رفیق نروژی!  یاستین گوردر عزیز :))))))  


+ خرسندی بزرگم اینه که یاستین رو خودم وقتی نوجوون کله خراب شگفت زده ای بودم.. به طور اتفاقی از کتابخونه نزدیک مدرسه پیدا کردم.  

نه اینکه کسی بهم توصیه ش کرده باشه. که بعد یاد خاطرات اون آدم بیفتم و حالم گرفته شه:-P 

اون روزا شدیدا به این معتقد بودم که... اگه کتابی توی قفسه ها چشممو بگیره و برش دارم و مهرش به دلم بشینه، اتفاقی نیست و دست خدا و کاینات درمیونه 


+ رومن رولانم توی این قاعده س ولی یاستین چیز دیگریست 

تازه زنده سسسس! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۶
شیرین

نظرات  (۱)

+من چقد احمق بازی دارم برای نوه‌م بگم :| اصلا ننه‌ش نمیذاره منو ببینه از بس بدآموزی داره :))))))))))


پاسخ:
آرههههه! :)))))))  واقعا بهت افتخار می کنم :))))  
هویجوری بمووون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">