با من به بهشت بیا...

به تو می رسم اگه...

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

چشمام به در خشک شد.. ولی نیومدی


شاید مثل بابای قصه م... که چشماش به در درمونده بود 



+ خیلی خسته م 

+ این مسعودی هم خیلی حالگیری بود...  کاش صابری بود:-( 

اصن به آدم شوق نمیداد... یخ! 

اونم برای کارورزی 

حالا کجا برم! 

این دیگه چه جور مددکاریه 

خب اگه فک می کنی تو روی دخترا بخندی خواستگار پیدا می کنی... خب کلاس دخترا رو نگیر:-| 

دانشجو چه گناهی کرده... استاد عصا قورت داده :-| 


+ اصلا انتظار نداشتم امروز باشی ولی باید می بودی انگار


+ باید بخوابم... لعنت به این دل... چرا گیر افتاد؟؟  اونم اینطوری


+ خوب میشم... 


+ خودتو برسون... 


+ خیلی سرده امشب.... اومدم کنار بخاری بخوابم

بابا هم رفته مازی


+ این تضادهایی که گفتم همچنان ادامه داره... 


+ خونه باز پر اندوه و کرختی 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۹
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">