نیستی و ما تاحدودی همه اینجاییم
زیر پتوام... خیلی سرده
تنهام و خیلی خسته
هعییییی
دوست دارم بگیرم بخوابم تا صبح
ولی نمی دونم مهمون داریم یا نداریم... شام میخورن نمیخورن... کیان... کجان
به شدت نزدیک پروانگی ام(اصطلاح مسعود!) و یه درد مبهمی... وای
به محمد فکر می کنم
به غم انگیزی امروز
به افسوس جواد و برق نقطه ای چشم سیاهش.. که میگفت خیلی بده اینقدر همو نمی بینیم و دوریم
به زن دایی که با اون حالش بازم به مامان و خاله ها از قضیه رفت و آمد گلایه می کرد..
به زن محمد.. به اینکه خداکنه حالشون باهم خوب باشه
به چشمای فرهاد و محمدحسن و جواد که با مهربونی پر بود
به دایی فتح الله که خیلی خسته بود و میگفت چرا زنگ نمی زنی
به زن دایی که دوستم داشت
به همه بچه جغله هاشون که بزرگ شدنشونو نمی بینم
به صالح که اگه هممون بیشتر با هم بودیم... شاید الان جور دیگه ای بود
کاش این برادر خواهرها... واقعا همدیگه رو دوست می داشتن و هم دیگه رو می پذیرفتن و صلحی برقرار می کردن
حالا به درک که زن دایی خیلی تیکه میندازه...
به درک که دایی خیلی خودرایه
به درک که خاله ولخرجه
بیراه نمیگن... میگن غیبت از زنا خیلی گناهش بیشتره
همین غیبت کردنا... نگذشتنا... قبول نکردنا... مارو از هم دور کرده
ما که بچه هامون شانس داشتن کلی خاله و عمو و دایی ندارن... و ما هم چه قدر راحت این فرصتو از دست دادیم
هعییی... چه قدر ماها حس خودبرتربینی داریم...
آدمیزاد اصلا نباید اینقدر تنها بمونه...
توی یه جامعه استاندارد... آدما با تعامل به تعادل می رسن...
و مثلا من چه می تونم بکنم حالا؟ جز اینکه سعی کنم همه دوست داشتنی ها رو فراموش کنم و حتی دوست نداشتنی هارو...
دوست داشتنی و دوست نداشتنی درنهایت هردو دوست داشتنی ان
حالا که می نویسم همه الله اکبر میگن...
کاش می دونستن چه قدر چه وقتایی چه جوری... گور زندگی و انسانیت خودشونو می کنن...
فک فامیل داشتن هم حس خوبیه... حتی اگه وقتی متوجهش بشی... که یکیشون زیر خروارها خاک بره و چه فایده هرچی بباری
چه فایده کمک کردن توی خونه شون و تشییع رفتن و تسلیت گفتن؟ چه فایده وقتی این همه از هم دوریم... فیزیکی و قلبی و نمی تونیم عمق نگاه همو بخونیم
وقتی نمی تونیم زن دایی رو راحت کنیم که به جای تبریک گفتن... کمی هم بباره تا خالی شه
چه قدر بیخودی درگیر اختلافات بی خودی شدیم...
حالا اصلا مگه فرقی هم میکنه کی چه فکر سیاسی اجتماعی و چه عقیده ای داره یا در چه سطحیه؟
ازین آدمای کینه ای دور از هم خودراناشناخته نپذیرنده بسته... بدم میاد
+ فردای روشن مال ماس... کافیه دست به دست بدیم