بگو چه کنم که در آسمان ستاره ندارم..
سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۳ ب.ظ
گمونم با همین کت و شلوار... دیده بودمت توی خواب
جلوی در
رو به روت بودم! یکهویی دیدمت
با شوق گفتم سلام!
تو می تابیدی! سه تا پله رو بالا اومدی... گفتی سلام...
از کنارم گذشتی گفتی سلام
نمی دیدمت ولی شنیدم که گفتی سلام!
سه بار سلام باشوقی ده برابر من...
خیلی خوب بودم!
فکر می کردم حتما می بینمت...
حتما.. زود.. و خیلی خوب!
اون شب... اون روز... هنوز نمی دونستم دیدنت اینقدر سخت و با مانع باشه
هنوز نیومده بودم که ببینم چه حالی داره!
هنوز...
.
.
.
.
امروز دیدمت
بالاخره
نفس بریده
من دیدمت...
من دیدمت...
چشمم روشن...
با همون کت و شلواری که توی خوابم داشتی!
و من تو رو هیچ وقت توی واقعیت با اون لباس ندیده بودم!
.
.
.
و اون چه حالی بود!؟ توی چشمات؟
.
.
.
فقط یه جمله می تونم بگم..
.
.
ما چقدر اون لحظه.. عین هم بودیم!
شاید هم نه... شاید هم اصلا
۹۴/۱۱/۲۷