برم دهات کوره ای در قبل
حس اینکه دوست ندارم تعلق داشته باشم به گروهی
مثلا گروه مددکاران.. گروه هرچیان..
دوست دارم فقط زندگی کنم... بدون عنوانی.. یا چیزی بودنی...
دوست دارم عاشق بزیم.. حتی بی نام و نشانی...
دوست دارم امشب.. بساطم رو جمع کنم برم یه جای دور
برم... یه جای دور.. شاید یه جای دور از این تاریخ.. جایی به گذشته.. جایی دنج تر
جایی در هزاره ها و صده یا سده های قبل..
مثل الیزابت و فرشته به دنبال بزغاله توی داستان یاستین
اما بدون تو؟
آری بدون تو
اینجا موندن بدون تو.. خیلی سخت تر از رفتن بدون توعه
اوی من.. اوی من..
زندگی داره از تحملم خارج میشه
رویاها منو میخونن به خودشون ولی دیگه نمی تونم باور کنم...
هوا... زندگی... آسمون.. میشه منو با خودتون ببرید به جایی دور؟
مثلا از تحمل من خارجه که فردا سرمو بندازم پایین برم تو کلاس و بمونم اونقدر تا تو بری...
از تحملم خارجه تصور کنم بی تفاوتی
از تحملم خارجه که هیییییچیییی نشه
از تحملم خارجه...
رفتن... رفتن.. هرچه قدر دور بشم درد تو با منه واقعیت زندگی
من چه چیزایی در تقابل با تو فهمیدم
چه قدر حالم خوب شد
افسوس من از خاطرات نیست
افسوس من از ویرانی باورها و آموزه های این روزا نیست
افسوس من.. فقط نبودن خودته و قلب بیچاره م
افسوس من خیالی شدن عزیز واقعیمه
افسوس من...
افسوسه
و افسوس منه
اگه افسوس تو هم بود...
.
.
.
حافظم دلش خوشه همه جا میگه می بخور خوش باش... عزیزم داداشه می ما کجا بود آخه :-| والا