من خیلی ماهم
شاید نزدیکام که می دونن خیلی حساس و احساساتی ام... فکر کنن که من خیلی آدم دست یافتنی هستم و دلم زود به دست میاد.. به دست هرکسی که یه سری المان ها داشته باشه!
می تونم با جریت بگم هر رابطه و هر ماجرایی توی زندگیم یه قصه مشترک داره..
اولش از او شروع میشه! او توجه می کنه... او خوشش میاد.. او میخواد..
من باور نمی کنم.. نمی کنم.. نمی کنم.. دور میشم..
او ادامه میده
من می پذیرم
همه چی خوب میشه
من توجه می کنم.. خوشم میاد.. میخوام
او رها می کنه یا اذیت و آزار میده یا...
تصویر کارتونیش اینجوریه که یه پرنده با تعجب همینجوری به کسی که داره خودشو تیکه پاره می کنه براش نگاه می کنه و متحیر می مونه...
کلی برمی گرده و دور می زنه
بعد که گول میخوره.. همچین با شوق و ذوق و امید پرواز می کنه بیاد به اون سمت اما یهو با مخ میخوره تو شیشه و سقوط.....
توی دوستی هامم همیشه همینطور میشه
ولی جدیدا توی دوستی ها برقرار نمی کنم همچین رابطه ای.. مثلا الان مریمو خییلی دوست دارم ولی حدشو کاملا نگه داشتم.. البته دیگه دل و حس و حوصله ش نیست
یا شاید نیازش..
دوباره برمی گردم به همون حرف عطیه که میگفت ته چشمات یه نیازه
خیلی سخته این با مخ رفتن تو شیشه...
منم هرجور بالاپایین می کنم می بینم نمیشه و نمی تونم و دوست ندارم با سانسور رابطه عاشقانه داشته باشم... اون وخ اصن اسمش رابطه عاشقانه نیس
اصن نمیشه که خودمو بزارم کنار!
مثلا می تونم چشامو ببندم؟؟ :-|
اصن من اون قدر درجات بیچارگی رو طی کردم که واقعا مشکلم با تنهایی نیست!!!
کی باورش میشه.. من اصن از اولش سورمه ای برام مهم نبووود!
همیشه وقتی یه چیزی تو زندگی من جدی میشه قطعا قطعا از طرف من استارت نخورده
خوبه والا...
همیشه اون روزا میگفتم.. من خیلی ماهم.. هیچ کی بهم نزدیک نمیشه
همه از دور فقط...
فقط قضیه اینجاس که باورم نمیشه هنوزم که او هم آره؟ بهش نمیومد که نتونه به ماه نزدیک شه:)))))
به شیشه خوردم ینی باز؟
.
.