با من به بهشت بیا...

Please help us

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ق.ظ
ما مجبوریم به زندگی... اما همیشه از خودمون می پرسیم که به شوق چی زندگی کنم؟ 

این یعنی قطعا می تونیم نفس بکشیم و راه بریم ولی دلیل نمیشه که زنده هم باشیم

گویند شوق زندگی برابر یا مقابل افسردگیه.. 

افسردگی یعنی شوق نداشتن به زندگی... 

بچه ها چرا به زندگی شوق دارن؟؟  نی نی ها...  بچه ها... 

حتی به آدم های بزرگ با شوق هم میگن.. بچه!  

کاش مثلا پیر بودم.. خودمو راضی می کردم و آماده مرگ................... 
مسیله ای را گویند تحت عنوان سلامت
سلامت یعنی کارکرد داشتن در زندگی و اجتماع 
وقتی سلامت روانی به خطر می افته.. کارکرد های آدمی افت می کنه

اما حالا به نظرم همین سلامت روانی چند تا بخش داره 
سلامت روانی در زندگی شخصی
در زندگی اجتماعی 
در گروه های مختلف 

اگر کسی به یه حدی از بلوغ رسیده باشه که بتونه تفکیک کنه زندگی هاشو... می تونه مثلا توی زندگی اجتماعی فلان گروهش خوب با‌شه ولی زندگی شخصیش داغان 
اما یه جور خوبی که کمک کننده س نه فرساینده.. 
فرساینده مثلا اینکه توقع داشته باشی از دیگران یا خودتو تافته جدابافته کنی و هی بگی با خودت من دروغی خوبم! 
بلکه تو خوبی و می خندی چون به همینقدر نیاز داری و به اون بلدغ رسیدی که بالاخره زندگی باید کرد


من آدم مقاومیم... و خیلی لجباز
یه روزی به آن دیگری گفته بودم.. چشمامو بستمو دویدم.. دویدمو شکستم.. ‌شکستن رو خیلی دوست دارم... گفته بودم شکستم ولی خیلی مجروح شدم.. 
همین آخری ها گفتمش... گفتم که چقدر شکستنش رو دوست داشتم 
امروز.. اینجا.. توی این منطقه زندگی که هیچ اسمی نداره.. شاید بشه بهش گفت منطقه باز.. باز.. باز open 

امروز.. اینجا.. 
خیلی مقاومم... با هرچیزی که مقابله کردم که بتونم بمونم... ولی... 
چرا من همیشه توی شهر تنها می مونم؟ 

بدم میاد از اینکه موش آزمایشگاه خودم باشم... 
توی دردناک ترین لحظات خواستن... به این فکر می کنم که اینروزا اگه نباشن.. شاید من این نظریه های جالبو کشف نکنم.. 
شاید باید لحظه های سخت باشن تا سخت دیگران رو درک کنم.. 
اما..  این دیدگاه رو دوست ندارم
آزارم میده 
اینهمه سختی نکشیدم که بشم تهش فقط یه موش آزمایشگاهی... در آزمایشگاه روانشناسی
چرا همش فعل های مربوط به من... نرسیدن و خواسته نشدن میشه؟ 
من اعتراض می کنم.. 
مثل جنگجوی تنهای زخمی زخمی زخمی... وسط میدون
اعتراض می کنم و هنوز زنده م... هنوز اگر زخمم بزنی خون فواره می زنم.. 
جنگ های پیاپی... شکست ها و شکست ها 
زندگی شخصی من خیلی بیچاره س 
من دوست ندارم این روزای سخت فقط به سوژه نوشتار شدن بدل بشه 
من دوست ندارم فقط و فقط سوژه خودم باشم 
از این نگاه سوژه ای صرف به خودم و دنیا بیزارم.. 
هر نوشته ای باید ته بندی داشته باشه 
باید بنویسم امان از انسان منفعت طلب؟ 
که اگر منفعت طلب نبود منقرض می شد؟ 
یا شاید بهتره بگیم منفعت طلب باهوش.. 
چون منفعت طلب بودن بین همه زمینی ها مشترکه..  از اون سوسکش بگیر تا خرس گنده ش تا گل محمدی و شقایقش...
تا عموفلانی و فلان قهرمان رسانه ای و... 
آروم نمیشم.. 
فکر شکست دوباره... منطقه رو چنااان باز می کنه که نمردن غیر طبیعی میشه... 
و اگه گریه نکنی.. بغض نکنی و نخندی و جمع نشی تو خودت.. واقعا میشه مرد توی منطقه باز باز.. وقتی باز بودنش به آخرین درجات می رسه
شاید اصلا مرگ هم اینطور باشه 
ته بندی؟ تهشو ببندم؟  چطوری ببندم که هم خدا راضی باشه هم خلق خدا؟
بگم که بیماری روانی هم ممکنه بعد از دفعات منطقه باز رها شده حل نشده ایجاد بشه؟  یا یک منطقه آزاد اساسی؟  مرز بین مرگ و زندگی دیوانگیه؟ 
وقتی نه می تونی بمیری.. نه می تونی زندگی کنی.. دیوونه میشی؟
و خدا زندگی رو آفرید و دلیلی ندید شوق زندگی رو جدا خلق کنه 
به جای شوق.. یک اپلیکیشن فعال مقتضی وجود زندگی تو وجود جهانیان از کوه و سنگ و حیوان و انسان گذاشت 
اپلیکیشن رو فعال کرد و گفت حالا برو... 
برو ببینم چه می کنی انسان 
چقدر باهوشی؟ 
و آدمی خواست بزند توی سرخودش... که ای خدا از دست تو.. دیوانه مان کردی
تهی نداره.. 
تهشو اینطور می بندم که... خدایا... 
آرزوهامونو ببین.. یه دستی بزن و چراغشونو سبز کن 
یه دستی.. 
فقط یه دستی 
که برای تو خیلی راحته 
زندگی هامونو پویا و رو به پیشرفت قرار بده 
و.. 
خیلی تشکر.. خیلی مرسی.. 

Pleaaaaaase help us 
Love us

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۷
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">