حواسم بهته :)
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ
توی صفحه ناخودآگاهم می دیدمت که داری صحبت می کنی... :)
عجیبه خیلی عجیب
با اینکه مطمئن بودم دیگه نیستی ولی یهو دیدم که آره و تصویر ناخودآگاهم درست بود و ساعت ده و بیست دقیقه
و تو عین عین عین یه آه بودی!
از همیشه خسته تر یا غمگین تر
اون قدر که حتی یه لحظه صداتو نشناختم!
اون قدر که از لا به لای کلمات و حرفات... دنباله آه و هی و هو و هه بیرون می زد
شاید مثل من...
این روزها رو انگار با هم زندگی کردیم...
کلی دلیل دارم پای این حرف..
اما به قول مونا... زمان واقعیت همه چیزو مشخص می کنه
می بینمت اینبار... بی شک و تردید
وگرنه می ترسم نه منی بمونه نه تویی... به جامون یه آه از دل زمین سبز شه با هیی و هاای و هوووی...
+ هیچ وقت اون روز که درو بستی یادم نمیره که چهه قدر شنگول بودی :-\
من چههه قدر داشتم حرررصصصصص می خوردم... دوست داشتم کله تو بکنم ^_^
۹۵/۰۱/۲۲