با من به بهشت بیا...

باز هم

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ

اشک اشک اشک... 

رود رود رود 

رویا رویا رویا 

به فرداها به فرداها به فرداها 

قلب قلب قلب

درد درد درد 

نور میزد.. نور غروبانه... همون 302...به جای آقای آ... تو رو می دیدم 

نور غروب بود... 

به هم ریخته بودی... لبخندت ماه شده بود... شکل من شده بود... جادو بودی.. جادوی من 

به هم ریخته بودی... نمی دونستی... این چه حسیه 

من رفتم پایین... برگشتم دیدی... تو صورت ماهو زیر بارش نور غروب دیدی...  

من هم مثل تو بودم...  به هم ریخته بودم... 

خواستی توی چشم هام نگاه کنی... من فرار می کردم... می ترسیدم... 

نه که از تو بترسم.. نه... از جادو نبودن می ترسیدم... از اینکه یهو همه چی خراب شه 

اون تو بودی... اون من بودم... زیربارش نور غروب 

امروز تو کجایی... 

چقدر به من نزدیک بودی... دو سانت فاصله... دو سانت... حالا این همه دور و انگار خیلی نزدیک 

این حال امروز... تقصیر منه یا تو؟  کی باید این سکوتو بشکنه؟  کی باید ما رو به هم برسونه؟  من یا تو؟ تو یا من یا سرنوشت؟  یا خدا؟  کی... چه کسی؟ که زمانی؟ 

چشم 

بی بلا 

لبخند... 

زندگی لیموی شیرین است؟ 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۳۱
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">