با من به بهشت بیا...

ما ز یاران چشم یاری داشتیم..

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ب.ظ
میخوام به مامان بگم سماور شعله ش بالاس... اما فقط میگم سسس سسس سس
و اشاره می کنم به سماور 

مامان فکر می کنه مثل بابا دارم حرفمو ارزیابی می کنم و دنبال لغت می گردم 
مامان نمی دونه از شدت بغض صدام درنمیاد... 

درد می گیره گلومو می دونم... با گفتن کلمه ها فرو می ریزم... 

یه چیزیو می دونی... ؟ من دیگه مردی رو که ناراحت نگهم داره نمی بخشم... 

نمی بخشمت ولی چیزی نمیگم... 

از دنیایی که همیشه توش حق با مردهاست بدم میاد 
من اون قدر دوستت دارم که دوست ندارم درگیر بازی های گذشته شم 
دوست ندارم تلاش کنم که همونی بشم که انتظار داره طرف مقابلم.. حالا اون طرف تویی

درگیر بازی هایی نمی شم که تهش بوی موندگی و انتظار و دل خوشی های مرگ دیده بده 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم... 

و وقتی هیچ کاری نکنی و قدمی برنداری.. یه روزی توی تنهاییت یاد چشم های من بیفتی... اون وقت یه آن می فهمی که اصلا شبیه اون چیزهایی که همیشه تو ذهنت داشتی رفتار نکردی!  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۰۵
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">