شالیزاری نمی بینم
همیشه توی دلگیرترین و بریده ترین حالت هام.. سنتورنوازی شالیزارو پلی می کردم که دل سیر گریه کنم
چون منو یاد حال و روزایی از خودم مینداخت... یاد شهر... یاد غربت.. یاد یه حس سبز.. یاد ریشه... یاد یه دلبستگی عجیب همیشگی
امروز که توی نفس بریدن هام... گذاشتمش... گیج و مبهم سرمو می چرخوندم و هیچ حسی بهم دست نمیداد
عجیب بی وطنم کردی
دلم میگفت نه این نه... فقط او... فقط اقلیم و حال و هوای او...
عجیب از همه چی جدام کردی
وطن بزرگترین دل بستگیم بود
از این محیط رفتن جالب ترین دل خوشی و فانتزی
منو به دردی انداختی که دیگه نه وطنی می شناسم... نه رفتن و فانتزی!
و من پرم از میل ویرون کردن تو
پر از دوست داشتنت
پر از خواستن
و تو منو باور کن...
تا کی و کجا؟ میخوای مست و گیج بمونی که این کی بود؟ چی شد؟ چرا؟ چرا حالا؟ چرا اینطور؟
تو کنار من ویرون میشی و من با ارزش می بینمت... انکار نکن... نپوشون