خورشید بیدارشو3
از محتویات وب قبلی
وقتی نبودی و من به دنبال خورشید می گشتم...
پیدا شدی... پیدا شدی و گشتن های من تمام شد خورشیدجان..
هروقت آمدی در بزن... من هستم
دیگر نگاه هیچ مردی من را نمی ترساند...
مثل زن های سی ساله... که نه برایشان مهم است نه عجیب نه ترسناک و نه هیچ چیز دیگری
دیگر نگاه هیچ مردی من را نمی ترساند...
وقتی چشم های شما پر است از یک یقین یا انتخاب... یک جور شجاعت یا جسارت
حتی وقتی کلید را در قفل می چرخانید و در خانه را باز می کنید
حتی وقتی که برمی گردید و کوچه و آن درخت اکالیپتوس را نگاه می کنید
باد خنکی می آید و تاریک است و شما تصور می کنید اگر الان رو به روی شما بود چطور به او لبخند می زدید
لبخند می زنید
حتی آن وقتی که فکر می کنید... اگر دوستتان نداشته باشد چه!؟و می لرزید.
و حتی آن وقتی که می گویید : زوری که نیست... گاهی باید در را بست.
در خانه را می بندید.
و طوری که انگار از تصویرش دل کنده باشید... آه سنگین پرمعنا می کشید
شما ناراحت نیستید و چشم هایتان پر از یقین است و دیگر نگاه هیچ مردی شما را نمی ترساند
+شب نوشت ها...
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۱ ۱ نظر  ۰  ۰
_____________________________
پست اول برای نی نی
دیروز برات لباس خریدیم نی نی;-)
امیدوارم رایزنی ها با مامانت راجب اسمت جواب داده باشه... تو باید نورا باشی
من خوابتو دیدم که 11 سالت بود.. من می دونم چی بهت میاد:-D
مامان جونت عاشق اسم الینوره و میگه اسمت مخفف اونم میشه
پس تو الینور ما هم هستی
امیدوارم وقتی بزرگ شدی اینجا حذف یا منتقل نشده باشه... :-P
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۲ ۲ نظر  ۰  ۰
____________________________
جمعه های تنهایی باحال
من عاشق این جمعه های تنهایی ام... خدا از من نگیرتشون :-D
این تابستون خیلی از جمعه ها رو تنها بودم... ناهار درست کردم و کیییف کردم و خیلی کاراااا
حتی اگه بهترین خانواده دنیا رو هم داشته باشین دوست دارین یه روزایی تنها باشین!
من خیلی خوبم :-P الان خودمو بسیار دوست می دارم
ینییی تو از خداتم باشه که منو داشته باشی در زندگانیت... خیلی حسودیم میشه بهت اصن:-D
چه قدرر خوشحالم که بزرگتر شدم
دست و بالم باز تر شده... دختر بودنمو دوست دارم... زندگی قسمتای باحال داره... حسای بدمو کشف می کنم... کمتر تو خودم گیر می کنم و با تلفات کمتر... مغزم راحت تره...
خلاصه سرجمع خودمو کمتر آزار می دم!!!
فاطمه باز بگو خودشناسی بده... اصلا بد نیست.. خیلی هم باحالههه
ولی یکی از نکات مثبت دیگه در خونه نبودن مامان نورا س:-P
گرچه بهترین آدم زندگیمه ولی خب تنهایی تنهایی یه فاز دیگه ای داره
ینی یاد می گیری چطور بدون حضور دیگران با خودت رو به رو شی... شاد باشی و دلتنگ و آزرده هم نشی
6 شهریور
______________________
همزاد ماهم
هیچ فکرشو نمی کردم یه روز همزادمو پیدا کنم...
یه روز ازش رونمایی می کنم
همزادم دختریست... خانومیست... که دوست دارم صدایش کنم ماه
البته هنوز ندیدمش و... اما دیرنیست!! روزی که باهاش آشناییت رو باز کنم دیر نیست... :-|
شبی ده بار... با خودم میگم:-D
کلا دیر نیست... می دونی؟
۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۳۷ ۱ نظر  ۰  ۰
_____________________
....
چشمامو می بندم...
برداشت آدما دیگه به من ربطی نداره
+ ساده فرو می ریزیم در چشم های هم...
+ فراموش می کنم
+ نمی مونم... وقتی بودنم فرسودگی بیاره...
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۱۵ ۱ نظر  ۱  ۰
__________________
آب قند از بهشته
کلاس زبان بودم!! خواستم یه عمل خیرخواهانه انجام بدم و
کنترل کولرو از طبقه پایین پایین بیارم :-D
بلهههه... همینجوری شاد و شنگولی داشتم می رفتم پایین که خیلی خیلی یهویی پامو اشتباه گذاشتم و با کمر رو چهار تا پله به صورت متوالی و پرشی فرود اومدم :-D
اصلا غیرقابل کنترل! همون لحظه هم چند تا دختره از یه طبقه ای اومدن بیرون... منو هاج و واج نیگا می کردن.
منم طبق معمولم با اون درد شدییییدد... خندیدم!! پاشدم و به زندگی ادامه دادم :-P
خلاصه کنترل کولرو گرفتم و رفتم بالا و یه لرز خفیفی داشتم
باز هم می خندیدم... :))))
استادمون عذاب وجدان گرفته بود که منو فرستاد :)))
سرجام نشسته بودم و اینا... یهو دیدم حالم داره عوض میشه... گلاب به روتون حالت تهوع هم... قلبم یه جوری شد... چشام هی می دید هی نمی دید...سرگیجههه
تشخیص منم خون ریزی داخلی:))))))))) گفتم باید برم دیه بیمارستان و وااااای
بعدششش... دیدم نمی تونم بشینم باید برم فقط....
پاشدم... چند قدم رفتم... به زور راه می رفتم... دیگه چشام نمی دید... گوشام سوت می کشید و قطع و وصل می شد
دستم رو دست گیره بود... دیگه افتادم... ینی دیدم تنها کاری که می تونم بکنم اینه که همونجا بشینم
عین این فیلما یهو خیلی محو.. چند تا دست اومد منو گرفت...
نشوندنم رو صندلی :)))
بعد استادمون گفت رنگش پریده و فشارش افتاده... آب قند بیارین!!
منم خوشحال شدم خیلی که فشارم افتاده فقط
و جالبه بدونید که بازم خیلی بی جون می خندیدم :))))
دوستام دیگه سکته کردن بیچاره ها!!
بعد عاقاااا... نمی دونییییید... اون لحظه که آب قندو می خوردم... به نظرم بهترین و بهشتی ترین نوشیدنی بود
خیییییییییییییییلی حس خوبی بود.... عین جون دوباره
خلاصه که دیدن بهتر شدم... دوباره برام آوردن و خوردم... و همچنان در تمام این مراحل می خندیدم به صورت های مختلف
که دیگه خوب شدم!!!
خداروشکر واقعا...
من همیشه فکر می کردم اینجوری که فشارشون میفته و میفتن زمین از الکیه و فیلمه
بعد فک می کردم آب قند خیلی بی خوده
ولی حالا می فهمم... واقعا آب قند چه قدر می تونه بهشتی باشه
+ من خیلی سربه هوام... ماشالا:))))
۲۵ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۲ ۱ نظر  ۰  ۰
___________________________________
مستولی
دوسه تا عوارض قرصی که امروز صبح برای اولین بار خوردم... بر من مستولی گشته
یه جوریییمممم
+ چرا یک گوشت معلوم نیست که پخته است یا نه :-| :)))
+خاموشش می کنیم اصلا به ما چه
الکی مثلا ناتلی... یک موجود ناشتا که میخواد بره کلی پول بده و تو یه کیسه فوت کنه :))) برگرده!
+ بپاشم برم....
+ آیکون کسی که فکر می کنه فوت کردن هم بلد نیست!!
آیکون کسی که در ادامه میگه... همش تقصیر مهساس که می گفت تو چرا فوت کردن بلد نیستی
آیکون کسی که از خودش می پرسه واقعا فوت کردن هم بلد نیستی؟؟