کجام من
کاش فرداصبح که پا میشم آدمی باشم که می دونه دقیقا دقیقا چی کار کنه
خوشم میاد هیییییچ کی نمی تونه کمکم کنه
نه که مغرور باشم در این زمینه ولی به هرکسی گفتم تا حالا واگذار کرده به خودم
اه...
واقعا گیجم...
این هفته دیگه آخرین هفته س که من اصن احتمالا نباید برم یونی
حتی اگه پاشم برم... به ههرررر بهونه ای...
آیا واقعا کاری ازم برمیاد؟
یادش بخیر یه روزی اینجا با خودم حرف می زدم و درگیر بودم که چرا دوستش دارم؟ چطور؟ چه قدر؟ چگونه؟
حالا امروز....
مامان میگه یه سال آخر کار بابا رو بریم ساری!
من همینجوری وا رفتم
بعد میگم دانشگاه دارم
میگه ما خودمون می دونیم... منصرف شدیم! حالا نظر تو چیه؟ کاش شوهر می کردی.. ما می رفتیم
بعد کلی گیر داده چته؟ :'( چرا تو خودتی؟ ناراحتی؟ چرا نمیگی؟ چرا حرف نمی زنی؟
داشتم می گفتم...
آخرین سه شنبه مقدس :'( دیگه ازین به بعد هیچ سه شنبه ای خاص نیست...
وای خدایا من باورم نمیشه
الانم تحقیق دفاع مقدسو باید بنویسم... وااای هیچ کاریشو نکردم :-|
کی حوصله امتحانا رو دارهههه
حسابی مامان انرژیمو پروند... خیلی حالم بد شد و ناامید شدم
اینقدر گفت چته... اینقدر... هعییی... داغ دلم تازه و تازه تر گشت
وااای من باورمممم نممممیشششه!
من الان کجای زندگی وایسادم...........
خسته م....
الان از تو هیچ وقت نمی رنجم حامی داره میخونه... وایییی چه قدر خوش بودممم:'(
وای یادش بخیر...
همه چی درهم گورید
خداییش اصن فرض بر این بزاریم که من بخوام برم پیشش
اولا چه جوری برم؟ کی برم؟ اون فقط یه ساعت هستش
بعد فرض که برم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگررررررررر که اتفاقی ببینمش
بااااباااا محححااااله
اصن من سه شنبه نباس برم یونی... بچه ها نمی رن
اه...
دیگه هیچی نمی دونم
هیچیییی...
کاش قسمت امتحانا رو کات می گردن... تعطیلات هم کات می کردن...