زندگی در حمام
زیادی دارد کش می آید این روزها ها...
ها ها...
مهم نیست
ما دیگر میان زمان و مکان گم شده ایم
دیگر به یاد نمی آوریم چه قدر از چه چیز گذشته...
کدام روز چه اتفاقی افتاد
قانون نسبیت این روزها برای ما شدیدا حکمرانی می کند...
مثلا همه جای جهان من این روزها به مثابه حمام است؟ یادم نمی اید در حمام زمان زود می گذشت یا دیر
اصلا نمی دانم این روزها واقعا زود می گذرد یا دیر
اگر زود پس چرا دو روز پیش انگار ده روز گذشته؟
اگر دیر پس چرا این روزها گذشته؟
فقط می دانم از این بعدش را میل دارم هنرمندانه بگذرانم
دیگر ناامیدی چرا؟ اصلا امید به چه... ناامیدی از چه
در هرصورت که می گذرد و می شود
چه بهتر که خوب بگذرد
آینده در حوزه اختیار ما نیست...
از احساسم برای تو بهتر که هیچ نگویم... راستش از کجایش بگویم؟ از خواب های قوی هرشب یا از افکار هر روز... یا از دلتنگی های عجیب
راستش... می گذرد...