با من به بهشت بیا...

اتاقم آتش می گیرد

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۹ ق.ظ

گمان می برم که خانه بوی مرگ زده ها را می دهد... 

چشم های سرد و بی مهرش... 

خانه ای که دارد یخ می زند 

اما من اینجا در اتاقم... در رویاهایم... 

چه آتشی به پا کرده ام با تو 

چه شوری دارد زندگی با تو 

چه مهری داری

دیشب بیرون آمده بودی از زیر بار سنگین لایه های روزهایی که گذشت 

جسم داشتی... مجسم بودی.. 

نزدیک بودی.. 

خیلی نزدیک 

گیج و متحیر چشم هایت را کاویدم... داشتم از خوشی می مردم 

خیلی نزدیک بودی 

پرسیدم... چه احساسی به من داری؟ 

گفتی... اولش هی دوست داشتم ببینمت

بعد دیدم که دلتنگت می شوم 

و بعد فهمیدم عاشق شده ام 

تو بودی با پیراهن سفید.. حتی بویت را احساس می کردم 

تمام روز با آن لحظه ها خوش می شدم 

تو مجسم بودی... زنده و واقعی 

به یاد آوردم... روزهای شیرین بودنت... احتمالا رویا نبوده است 

خیلی گذشته است 

و این تشخیص برای من... در این اتاقک تنها... 

مشکل شده است 


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۱
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">