ماه از چشمان تو سر می رود
ماه از چشمان تو سر می رود
جان ما از دست و پا در می رود
یک سره گفتم که ای جانم فدایت... چشم هایت را بدزد
این هلالک های بر سرتیغ دار
عاقبت ما را به خون می افکند
حال نه.. دیروز نه..فردا بزن
چشم هایت گر تواند دید مادر را اگر
پس بزن ای ماه من
بسیار بر من تیغ زن
مادر من می رسد
من را ملامت می کند
اندکی مهر و عطوفت را نثارم می کند
بعد از آنکه هرچه ماهک را زدود
جان خون افتاده را آنی طبابت می کند
در پیاله عکس یارم می دهد من را نشان
وه چه یاری...
وه چه حورایی سرشت
جان ما روشن شده... معشوق بر سامان شده
با پیاله با کمی دیس برنج...
معده ام با قلب هم پیمان شده
قصه این است جان من.. زیبای من
پشت هر مردی زنی جنگ آمده
ماه از چشمان تو سر می رود
پلک می بندی و شبنم می سرد
دست های سرد من هرچند میل غم نداشت
در هلال گونه هایت می دود
تا بخندی و ببینی چشم های ما دگر...
در غمی غلتیده...
جادو گشته است
ماه از چشمان تو سر می رود
یک جهان
یک سر
به دامت می دود...
+ متولد خرداد :-D یادم نمیاد چندم! فکر کنم قبل امتحانا بود
میخواستم بخوابم رفتم کولرو خاموش کنم.. بعد توی آینه برای خودم شکلک درآوردم.
بعد اومدم اتاق یهو به ذهنم اومد... ماه از چشمان تو سر می رود :-D
قشنگ یه ساعت سرش بودم دیگه
برای خودم تجربه جالبی بود... خنده دار هم بود! خصوصا که از زبان یه زن نبود!!!
فکر می کردم یه جاهاییش نامیزونه. یه سریشو درست کردم. ولی بقیه ش... اینقدر از روش خوندم تا اصلاحش کنم که دیگه به نظرم میزون میاد الان :-D
پس کشف شد راه میزون کردن اشعار چیه
اینقققدر بخونش تا به این باور برسی که میزونه :)))))