قاف سخت
توی دنیایی بزرگ شدیم که قدرت طلبی جز بدیهیات زندگی بود
توی خونه... بین دوست ها و بچه ها... مدرسه... کوچه... خیابون و...
و هممون هم بستگی به روحیاتمون... مقداری از این رو با خودمون به دوش کشیدیم...
احتمالا قضیه از اونجایی شروع میشه که بزرگ تر شدیم
آدم های بیشتری دیدیم و روابطمون گسترده تر شد
اون موقع بود که به اهمیت قدرت و دایره قدرت یک نفر پی بردیم
بعد دیدیم این دایره کوچیک و بزرگ میشه در برابر آدم های مختلف...
فکر کردیم و احتمالا این فکرها سه حالت داشت :
اول اینکه به عنوان یه چیز عادی پذیرفتیمش و اهمیتش برامون کمرنگ شد
دوم اینکه خیلی خوشمون اومد و آدم هایی که براساس قدرت کار می کنن رو پسندیدیم و سعی کردیم خودمون از کسایی باشیم که همه چیز رو روی قدرت بنا می کنن حتی یه رابطه ی عاطفی که قراره ساده و مهربون باشه
سوم اینکه بدمون اومد... بدمون اومد... بدمون اومد از این بازی و...
البته کلا معتقد به دسته بندی نیستم... تقریبا خیلی اوقات مخلوطیم تا وقتی که قشنگ مو رو از ماست بکشیم
+ فکر نمی کردم یه آدم اینقدر واضح حالت دوم رو هیچ وقت انتخاب کنه تا اینکه دیدم و بعد باورم شد!!!
+ وقتی فکرها در طول زمان آپدیت میشن.
+ هیچ چیزی مطلق نیست