و چشم های آشنا برای من کسیست.. که تورا می شناسد
یه چیز جالبی چند روز پیش فهمیدم! بعد تعجب کردم که چرا الان فهمیدم! باید خیلی زودتر متوجهش می شدم!
آقای میم. ی که توی پست های سال 92 ازش یه مقاله و مصاحبه گذاشتی، پدر نزدیک ترین رفیق عطیه س! خیلی وقته باهم دوستن. از دوران راهنمایی و دبیرستان
خودشو فقط یه بار دیدم. روزی که اومده بود جلسه دفاع عطیه. حواسم پرت موهاش شد که تو دستای باد بود :)))))) وقتی بهم سلام کرد یه لحظه هنگ کردم.. گفتم خدایا چه کسی می تونه باشه! بعد فهمیدم پدر فاطمه س! خیلی تعجب کردم و خنده ام گرفت. تصورم ازش یه تیپ فوق مذهبی بود!
دخترشم که همش دارم می بینم. از پارسال هم به طور خیلی زیرپوستی مقام خواهری به هم نسبت دادیم. چون می گفت وقتی من خواهر عطیه هستم.. پس تو که خواهرش هستی خواهر منی :))) بعد من میگفتم ای بابا از اولش من خواهر عطیه بودم.. نمیشه که اینجوری! بعد به اینصورت بحث می کردیم.
بعدش که یه بار قرار گذاشتیم.. حرف بزنیم ، خیلی سعی کرد با قوه ی خواهرانه و مادرانه ش.. سر از کارای من در بیاره تا به راه کج نرم .
حتی به استاتوسای واتساپمم دقت می کرد و واکنش نشون میداد و جالب تر اینکه مفاهیمشونو کنار هم قرار می داد و حال و وضع منو نتیجه گیری می کرد:))))))
ولی خب من هیچ اطلاعاتی بهش نمی دادم و یه جورایی فرار می کردم^_^
از این به بعد دیگه با عششق فاطمه رو نگاه می کنم. خب این خیلی معقولانه تر از اینه که ترم سه ای ها رو با عشق نگاه کنم چون ممکنه تو رو در آینده نزدیک ببینن(دقیقا به همین دلیل با عشق و علاقه نگاهشون کردم و جزوه دادم و... :-D)
چه عجب بابا... بالاخره یه آدمی پیدا شد که بشناسی و بشناسم تا این حس خفه کننده دوری بیش از حد کاسته بشه. البته این یه احساس بود که شاید به قول مصفا اصالت هم نداشت ولی خب خوبه که با یه احساس دیگه کم شد.
فقط حیف که رفت و آمد خانوادگیمون محدود میشد به اینکه چندبار فاطمه رو بیاره خونمون یا بابا عطیه رو ببره خونشون و پرتقال و اینجور چیزا که شمال آورد ببره براشون
وگرنه به طور مستقیم می تونستم آقای ی رو با عشق نگاه کنم که البته فکر کنم کار درستی نبود :))))
+ شاید باورت نشه ولی وقتی کارورزی بودیم... توی چشمای خانم ط نگاه می کردم و با خودم میگفتم ای دل غافل... هعییی.. ای چشم ها یار منو می بینه هر هفته...... حیییف... درییییییغ
احتمالا اونم باید از خودش می پرسید که این دختره چرا اینقدر با مهر نگاه می کنه
ولی خب از خودش هیچ وقت نپرسیده! مطمینممم.. یقین دارم:))))