با من به بهشت بیا...

الین

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۰ ب.ظ

«الین با لباس خواب زرد کهنه ای که مال مادرش بود، در حیاط نشسته بود و انتظار اتفاقی را می کشید.  صبح داغی در ماه ژوییه بود و قطرات عرق مثل حشراتی آرام روی ستون فقراتش می خزیدند» 


تکیه دادم و چیزهایی که نوشته بودم بار دیگر خواندم. 

به اندازه کافی روح داشت و مخصوصا از آن تشبیه قطرات عرق به حشره های کوچک به خودم بالیدم، فقط این تصور را داشتم که احتمالا آن را قبلا جایی خوانده ام. 


ص129.حباب شیشه


+ خیلی جالبه منم خیلی وقتا این حسو پیدا می کنم که انگار چیزی که نوشتم رو از کسی کپی کردم! قشنگ می رم سرچ می کنم تا مطمئن شم یا حتی یه بار از مهشید پرسیدم فلان چیزو تو قبلا ننوشته بودی؟؟ :)) 

حتی توی کادوهایی که می گیرم برای بقیه هم همینم. تا لحظه ای که به طرف بدم دیگه قشششنگ مطمئن میشم که یه همچین چیزی یا عینشو داره!  درحالی که اینطور هم نیست

دلیلشم هنوز نفهمیدم! 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۴
شیرین

نظرات  (۱)

ببین خیلی رایجه الان اسم ادبیش یادم نیست ولی گاهی دو نوشته دو بیت شبیه هم میشن بدون اینکه تقلیدی وجود داشته باشه
پاسخ:
آخه جالب اینجاس که خیلی وقتا شبیهش رو هم نمی بینم ولی این فکر همش باهام هست. 
فقط هم تو نوشتن اینجوری نیستم! شاید دلیل دیگه ای داشته باشه 

البته دفعه قبل یه داستانی رو شروع کرده بودم. متوجه شدم خیلی حالتش تاثیر گرفته از کتاب نادر ابراهیمیه. 
احتمالا به خاطر علاقه زیادم به اون کتاب و چندبار خوندنش بود. 
اما خب با دلایل خیلی منطقی شباهت های بینشونو فهمیدم.
ولی این چیزی که میگم شبیه یه حس غریبیه!  بیشتر یه حسه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">