الین
«الین با لباس خواب زرد کهنه ای که مال مادرش بود، در حیاط نشسته بود و انتظار اتفاقی را می کشید. صبح داغی در ماه ژوییه بود و قطرات عرق مثل حشراتی آرام روی ستون فقراتش می خزیدند»
تکیه دادم و چیزهایی که نوشته بودم بار دیگر خواندم.
به اندازه کافی روح داشت و مخصوصا از آن تشبیه قطرات عرق به حشره های کوچک به خودم بالیدم، فقط این تصور را داشتم که احتمالا آن را قبلا جایی خوانده ام.
ص129.حباب شیشه
+ خیلی جالبه منم خیلی وقتا این حسو پیدا می کنم که انگار چیزی که نوشتم رو از کسی کپی کردم! قشنگ می رم سرچ می کنم تا مطمئن شم یا حتی یه بار از مهشید پرسیدم فلان چیزو تو قبلا ننوشته بودی؟؟ :))
حتی توی کادوهایی که می گیرم برای بقیه هم همینم. تا لحظه ای که به طرف بدم دیگه قشششنگ مطمئن میشم که یه همچین چیزی یا عینشو داره! درحالی که اینطور هم نیست
دلیلشم هنوز نفهمیدم!