سپیده
چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۵۲ ق.ظ
دل من
با طلوع هر سپیده
از رویاهای دور و عشق های تلخ خبر می دهد!
نور خورشید
قاصد دریغ های بی مرز است
و اندوهی کور در عمق روح!
شب حجاب سیاهش را بر می چیند
تا روز گستره ی پرستاره را بپوشاند!
با این روان شب زده چه خواهم کرد
در این دشت در محاصره ی فلق؟
اگر فانوس چشم های تو خاموش شود
و تنم حرارت نگاهت را حس نکند
چه خواهم کرد؟
چرا تو را در آن شب روشن از دست دادم؟
سینه ام امروز
مثل ستاره ای مرده بایر است!
لورکا :)
+ وقتی هوس کتاب شعر می کند آدم بعد از یک روز شلوغ بی تنهایی
+ به نظرم عالی بود این... هزار بار می تونم بخونمش
حال و هوام خیلی حال و هواش رو پسندید
+ به یاد این سپیده های ناگهان بیداری
و بیخوابی هایش
که حال این روزها را در مشتشان نگه می دارند
و مثل همیشه عجیب عجیب عجیب
۹۵/۰۶/۱۰