دردهای زیرزمینی
یه نوشته ی یهویی و از سر پری دل.. برای خودم که یادم بمونه یه چیزایی رو :
مردها ترمیم پذیرتر هستن
مثلا یه مرد چهل ساله مجرد با سختی های فراوان و شکست های عاطفی سنگین... به راحتی توی همین سن یا حتی پنجاه سالگی بهترین ازدواج رو برای خودش جور می کنه و یه طوری زندگی می کنه که انگار بیست سالشه
مثلا یه مرد پنجاه ساله که همسر مریض و شکسته ای داره، با فوت اون مواجه میشه و چندی بعد خیلی ریلکس با یه دختر مجرد بی پول ازدواج می کنه و جوری عاشقانه زندگی میسازه که انگار صدسال دیگه پیش روش داره
اما زن ها... آروم آروم کم میشن. تحلیل میرن و می میرن!
مثلا یه زن مجرد چهل ساله با سختی های فراوان و شکست های عاطفی سنگین... اون قدر خسته س که کاملا محتمله که چندجور اختلال روانی هم داشته باشه. نهایتا اگر فرصت تاهلی هم براش پیش بیاد، با یه مرد شصت تا صدساله هست که یا خیلی پولداره یا حداقل سرپناه و خورد و خوراکی رو می تونه فراهم کنه. و همیشه می تونید طرح خستگی رو توی چشم هاش ببینید
مثلا یه زن پنجاه ساله که شوهر فلان و بهمان و به قولی ظالم و پردردسرش فوت می کنه.... هیچ وقت ازدواج نمی کنه و هیچ وقت هم شاد نمیشه و تا انتهای زندگیش مجبوره آویزون فیزیکی و روانی به بچه های ظالمش باشه
و اینگونه زن... همیشه خسته و مقصره
یه بخشیش به خاطر تفاوت های شخصیتیشونه... یه بخشیش هم دیدگاه جامعه به زن! یا دیدگاه تحمیلی جامعه به زن
+ صحبت کردن درباره این جور چیزها و دیدنش برای آدم ایده آل گرایی مثل من خیلی دردناک و عجیبه!
ولی خب چیزیه که وجود داره و نمیشه نادیده گرفت.
یه ماجراهایی هستن که همش دارن دور و برمون تکرار میشن ولی اون قدر پایین و غمگین و تکراری هستن که حتی نمی تونیم قصه شون کنیم.
اینکه یک نفر انسان توی اون سن و سال ها به این فکر کنه که سرپناهش چی میشه؟ کلفتی این و اون چی میشه؟ نون و آبم؟
بعد تنها تفریحش این باشه که پشت سر این و اون حرف بزنه... چون هیچ دغدغه ای نداره و تنهای تنهای تنهاست
آدمی که کلی واسه خودش هوش و استعداد داشت. آدمی که مثل همه کلی آرزو داشت. آدمی که عاشق شد ولی به خاطر حرف فلانی یا به خاطر موقعیت خانواده ش به عشقش نرسید... آدمی که مثل همه فکر می کرد.. آدم آدم می گفت...
سهم این آدم از زندگی... روز و شب گذروندن توی یه گوشه ی دولتی بهزیستیه؟
بعد مرگ؟
توی تموم مراحل زندگی این آدم... هزارتا آدم بودن که می تونستن یه کاری انجام بدن تا اون جور دیگه ای زندگی کنه
حداقل تنها و سالم...
ولی بهش میگن دروغگو! رهاش می کنن...پشت سرش حرف می زنن. کم کم جلو روش فحشش میدن.
چون فامیل هاش... همه همون زن هایی هستن که از شونزده سالگی به بعد شوهر کردن که شوهر کرده باشن... بچه آوردن... چون باید بچه بیارن... یا حداقل انگیزه ای برای زندگی داشته باشن... شوهرشون بهشون خیانت کرد... شوهرشون معتاد شد... شوهرشون کار نکرد...
+زیرزمین جامعه مون...
حتی روزمین و بالازمین هم باز مشکلات عجیب و غریب خودشو داره.
ولی خب دسترسی زیرزمینی ها به آگاهی و اطلاعات خیلی کمتره. فرصت های نجاتشون خیلی کمتره... خیلی راحت تمام زندگیشون از دست میره
+ اینکه الف وارد دنیای اختلالات روانی بشه و کم کم از واقعیت دور... خیلی دردناکه
الف توی روستایی خیلی دورتر از این شهر زندگی میکنه
الف دوست داشتنی
الف مهربون... الف خندون... الف دور
+ کاش این نوشتن ها فایده ای داشت