برگچه های ماه فرو می ریزند...
نامت را در شبی تار بر زبان می آورم
ستارگان
برای سرکشیدن ماه طلوع می کنند
و سایه های مبهم
می خسبند!
خود را تهی از ساز و شعف می بینم!
(ساعتی مجنون
که لحظه های مرده را زنگ می زند...)
نامت را در این شب تار بر زبان می آورم!
نامی که طنینی همیشگی دارد!
فراتر از تمام ستارگان و
پرشکوه تر از نم نم باران!
آیا تو را چون آن روزهای ناب
دوست خواهم داشت؟
وقتی که مه فرونشیند،
کدام کشف تازه انتظار مرا می کشد؟
آیا بی دغدغه تر از این خواهم بود؟
دست هایم برگچه های ماه را فرو می ریزند...
لورکا :) با تاکید فراوان.. بازگردانی یغما گلرویی
+ دیروز همون شعر سپیده ی لورکا رو توی یه کتاب دیگه با ترجمه ی دیگه ای دیدم! از تعجب وا رفتم. شعر نابود شده بود. به نظرم قشنگ نبود.
خلاصه قبلا هم به این نتیجه رسیده بودم! یغما گلرویی لطفا همه کارهاتو از جمله عکاسی و شاعری و نقد های اجتماعی و... بزار کنار و فقط ترجمه کن! گاهی هم ترانه.
+ یه دلهره غریب و قریبی دارم...
دلهره...
+ وقتی یه شعری که حسمه رو توی وب می نویسم.. خوش ندارم کپی پیستش کنم.
دوست دارم خودم تایپش کنم