با من به بهشت بیا...

تابستان خود را چگونه گذراندم

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۰ ب.ظ

تنها دلیل گریه این روزها 

پیازه خب :-D 


یعنی همیشه اشک منو درمیاره.  

این روزهای تابستون هیچی نداشت اگه، منو آشپز کرد حداقل!  البته قبلشم بودما ولی خب...  

دو هفته که مریض شده بودم، هیچی درست نمی کردم. اصلا به بوی مراحل پخته شدن غذا که فکر می کردم، حالم بد میشد :-D 

مامان احساس کمبود پیدا کرده بود. الان دوباره دارم برمی گردم به دوران اوجم :-P 


البته به قول صابره صادقی، آشپزی رو دوست دارم نه برای اینکه یه زنم و باید دوست داشته باشم، دوستش دارم مثل هر مردی که ممکنه آشپزی دوست داشته باشه 


امروز اهالی خانواده با هم قهر بودن :-| 

منم البته کاریشون نداشتم، مشغول اتاق تکونی ام! 


تابستان خود را اینگونه گذراندم که فقط بگذرانم :)) ولی مطمئنم که کارهای متنوعی انجام دادم. در کل جالب بود.

 با اینکه حوصله کارهای جدی رو نداشتم . مثلا میخواستم درباره سایبرسایکولوژی بیشتر بدونم چون خیلی برام جذاب بود ولی نشد. یا ازین جور کارها... میخواستم همه کتاب های نخونده م رو بخونم و وارد فاز دیگه ای از کتاب ها بشم ولی نشد. 

حالا اینا رم نگفتم که افسوس بخورم. نمی تونستم به خودم فشار بیارم خببب:-D 

همینکه کارهای جالب و متنوع انجام دادم و شناخت های جدیدی کسب کردم، خودش کلیههه! 


آخ جون! فردا شنبه س.. بعدشم یک شنبه س... بعدشم همینجوری هی هفته ادامه پیدا می کنه 

شاید باورتون نشه ولی واقعا همینطوره:-P حتی میگن هفته به انتهای خودش هم نزدیک میشه! در این حد! 


بچه ها بالاخره تصمیم گرفتن برن دانشگاه این هفته. بینشون اختلاف بود برای رفتن و نرفتن :-D 

تصمیم بچه های اون کلاسو نمی دونم ولی اون چند نفری که من دیدم، به قیافه هاشون میخورد بچه های مثبتی باشن! حالا دیگه نمی دونم! 


خب دیگه... فعلا O:-) 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۲۶
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">