family.. love
خانواده... family
خونه ی ما خود خود ایرانه
نه اون قدر خوبه که حس آسایش و همبستگی داشته باشه
نه اون قدر بده که دلت بیاد فرار کنی
خونه ی ما خود خود ایرانه
یه چیزایی رو بیخودی بزرگ می کنه... بیخودی دشمن می گیره
اما همیشه مهر می کنه به دیگران حتی وقتی دیگران مهر نمیخوان
خونه ی ما خود خود ایرانه
هیچ وقت هیچ روند سیاست مدارانه و با تدبیری توش اتفاق نمیفته
قوانین و نظم داره ولی...
خونه ی ما خود خود ایرانه
نمی تونه هیچ وقت تقصیراتشو به گردن بگیره
سریع ناامید میشه و ممکنه کوچکترین اتفاق رو وحشتناک بدونه
خونه ی ما خود خود ایرانه
راحت اشتباه می کنه و راحت میخواد بگذره
گرمه و صمیمی و مهمون نواز ولی اگر سرد بشه می سوزونتت
خونه ی ما خود خود ایرانه
چون وقتی به مشکل میخوره... همیشه فکر می کنه اولین بارشه و هیچ وقت اینطور نبوده
خونه ی ما خود خود ایرانه
هیچ وقت نمی تونی توی صورتش زل بزنی و بهش بگی چه کرده... چون واقعا نمیفهمه اشتباهشو.. چون واقعا دلش می شکنه...
خونه ی ما خود خود ایرانه
چون اگر یه روز عادی ازش بپرسی.. شما چه جور خونه ای دارین! جواب میده : همه چیز آرومه... ما خیلی خوشبختیم.. خب بروید اصلا گاه گاهی قارچ های غربت.. خیالی نیست
.
.
ایران رو دوست داری ولی نمی تونی بهش اعتماد کنی
دوستش داری ولی بیشتر بهش دلسوزی
.
.
غرور لعنتی... عشقو می کشه.
.
.
غرور روزهایی که سرتو بالا می گرفتی تا آینده زمین نخوری
ولی زمین خوردی... چون سرتو بالا گرفتی
.
.
من و سنگ ها و پستی ها و بلندی ها رو ندیدی
.
.
خانواده داشتن و دوست داشتنش... یعنی عزیزجان داشتن
یعنی امنیت..
یعنی یه حس عجیب و غریب...
یعنی افتخار کردن و ارزشمند دونستن آدم های خونه
یعنی من آدمم اشتباه می کنم... بقیه هم همینطور
یعنی عشق و نیکی کردن هام به آزار رسوندن هام می چربه
یعنی وقتی مشکلی پیش بیاد دنبال مقصر نمی گردیم و احساس نمی کنیم عناصر و جزیره های جداییم
یعنی با شادی ها و پیشرفت های هم واقعا شادیم
یعنی بیخیال... دنیا دو روزه و دست تقدیر خیلی عجیب و غریب ما رو کنار هم قرار داده تا همراه باشیم
.
.
تجربه ها ارزشمندن... ایمان دارم هیچ کس محکوم به گذشته ش نیست
.
.
دیشب خیلی بچه مثبتانه به مامان گفتم : به این فکر کن که تو همیشه توی دلت به مامانت میگی چرا منو زاییدی... ولی من به عنوان بچه ی تو الان از زنده بودنم خیلی شادم و احساس خوبی دارم، این یه پیشرفته!
.
.
البته بخوام بی رحمی کنم باید بگم... مرا کسی نساخت.. خدا ساخت :-P
ولی خب به قول رومی.. روی تپه ی جنازه های گذشتگان می ایستیم و...
ولی خب واقعا بی رحمیه... مثلا مامان بیچاره من هیچ وقت فرصت اینو نداشت که عاشق بشه
اون خیلی چیزها نمی دونست و بعد اتفاق های زندگیش نمی دونست چه کنه
و اینکه چه قدر دوست ندارم با حسرت از این دنیا بره
و چه قدر بده که آدم با حسرت از دنیا بره... :(
.
.
اصلا قصد داستان سرایی نداشتم... حرفایی بود که بهم میگفتن باید نوشته بشیم و بیایم بیرون
ولی یادمه یه روزایی قصدم داستان سرهم کردن بود تا باورم شه به اندازه کافی بدبختم:))))
.
.
آهان...
اصلا از اولش اومده بودم بنویسم که...
قبل از تو نمی دونستم حس دوست داشتن خانواده چه معنی داره
نمی دونستم عزیزجان داشتن چه جوریه
نمی دونستم ته قلب آدم برای یه آدم کجاست
.
.
دلیلشو نمی دونم فقط می دونم شگفت انگیزه
.
.
به نام خدایی که بهترین معلمه
بهترین تکیه گاه...
قابل اعتمادترین... امن ترین...