خراش
روحش خراشیده بود و درد می کشید
اما هنوز زیرلب میخواند :
من درونم را به دنبال قدرت می گردم
نه بیرون را
نه بیرون را ...
... ناخن هایش روی شیشه می کشید...
.
.
تو توانا بودی
توانا بودی که دست هایت را حلقه کنی
رو در روی هرکسی اشک بریزی و نوازشی ببینی
تو خراشیدی
قلبت هزار ریش شد اما
دست هایت را دراز نکردی
.
.
تو راه برگشت داشتی
تو لبخند می زدی
تو از هر زمانی جادو تر می شدی
اما برنگشتی...لبخند نزدی و جادویت را نهفتی
.
.
قلب تو هزار ریش ...
شیشه ات هزار نیش
درد کشیدی اما
ایستادی
ایستادی
و در خود فرو افتادی ....
+ دکتر قرص نبشت و گفت که برو پنج روز بخورشان اگر خوب شدی که خوب اگر نشدی قلبتو نوار کن🤔 ولی گفت که ظاهرا خوب به نظر میایی😊
+ یه خانومه کنارم نشسته بود ... خیییلی هم ناامید بود. پادردشم ربط میداد به معده ش
کلاااا بیماری ها و واکنش آدم ها در برابر بیماری هاشون خییییلییییی خیییلیییییییی پیچیده س
و واکنش بدن به احساسات ما پیچیده تره
و در نهایت این رابطه متقابل واقعاااا یه چیز عجیب و سخت فهمی رو می سازه
خوب می شد اگه کنار اتاق دکترها ... یه اتاق روانشناس هم بود که حداقل به حرف ملت گوش میداد و راهکار های کاربردی و سطحی هم ارائه می داد