با من به بهشت بیا...

خراش

شنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۵ ب.ظ

روحش خراشیده بود و درد می کشید 

اما هنوز زیرلب میخواند : 

من درونم را به دنبال قدرت می گردم 

نه بیرون را 

نه بیرون را ...

... ناخن هایش روی شیشه می کشید...

.

.

تو توانا بودی 

توانا بودی که دست هایت را حلقه کنی 

رو در روی هرکسی اشک بریزی و نوازشی ببینی 

تو خراشیدی

قلبت هزار ریش شد اما 

دست هایت را دراز نکردی

.

‌.

تو راه برگشت داشتی 

تو لبخند می زدی 

تو از هر زمانی جادو تر می شدی 

اما برنگشتی...لبخند نزدی و جادویت را نهفتی

.

.

قلب تو هزار ریش ... 

شیشه ات هزار نیش 

درد کشیدی اما 

ایستادی 

ایستادی 

و در خود فرو افتادی .... 



+ دکتر قرص نبشت و گفت که برو پنج روز بخورشان اگر خوب شدی که خوب اگر نشدی قلبتو نوار کن🤔 ولی گفت که ظاهرا خوب به نظر میایی😊 


+ یه خانومه کنارم نشسته بود ... خیییلی هم ناامید بود. پادردشم ربط میداد به معده ش 

کلاااا بیماری ها و واکنش آدم ها در برابر بیماری هاشون خییییلییییی خیییلیییییییی پیچیده س

و واکنش بدن به احساسات ما پیچیده تره 

و در نهایت این رابطه متقابل واقعاااا یه چیز عجیب و سخت فهمی رو می سازه

خوب می شد اگه کنار اتاق دکترها ... یه اتاق روانشناس هم بود که حداقل به حرف ملت گوش میداد و راهکار های کاربردی و سطحی هم ارائه می داد


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۰
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">