نوشته های روزهای آخر
حماقته...
اصرار ورزیدن به چیزی که هیچ برای تو نیست
خاطرات هر چه قدرم روشن باشن... به یاد میاریم که توی غار گذشته ن
توی قسمت تاریک جان
جایی که بهش دسترسی نداریم اما گاهی توش گیر میفتیم
هرچی که باشه یاد میارم که تا ته جایی که شد رفتم
تا جایی که چشم هام می دید رفتم
یاد میارم که عشق شخصیت مستقلی داره
یاد میارم که به هزاران دلیل شخصیت عشقمون.. عشق من... یا هر چیزی رو... نابود کردیم
یاد میارم که ما انسان ها نگه دار های خوبی برای عشق نیستیم و نبودیم
یاد میارم
نمی دونم کی
نمی دونم چطور
تو رو سال ها بعد یاد میارم...
مهم هم نیست... زندگی خیلی کوتاهه... خیلی
و همه ما انسان ها خیییلی خودخواه تر از این حرف هاییم
خیلی
یه روزی که حال و جامون خوب بود... کیه که یادش بیاد عشق و گذشته چیه
که انسان اگه خودخواه نبود... از شدت درد زنده نمی موند
حتی از شدت درد زیستن
+ بارون ببار و خاکو دیوونه کن...
خوش به حال شما که همیشه عاشقین و نگه دار های خوبی برای عشق