با من به بهشت بیا...

تو خیلی دوری ...

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۴۴ ب.ظ

من از بازنده بودن می ترسم 

تو از بازنده بودن می ترسی 

او از بازنده بودن می ترسد 

همه از بازنده بودن می ترسیم 

هرکسی دوست داره حق ها رو به خودش بده 

هرکسی نمیخواد که با کوهی از پشیمونی تنها بمونه 

و از نظر من... همه همیشه حق دارن ...

.

.

من اشتباهاتم کم نبود... مثلا مهم ترینش جرات رویارویی با واقعیت رو نداشتن بود 

من همیشه به تصوراتم ایمان بیشتری داشتم تا واقعیت 

درواقع ترجیح می دادم 

.

.

اما حالا ... دیگه انگیزه ای برای رویارویی ندارم 

حتی حالا فهمیدم که چه قدر می تونم شکننده باشم و اصلا اینطور خواستن به من نیومده

.

.

راستش سخته که شخصیت ذاتی خودت رو از شرایط اجتماع و فرهنگ و عوامل بیرونی که بهت تحمیل شده ... تفکیک نکنی 

اما نمیشه 

درسته که عشق نوریه که می تابه و پس زمینه ها و پلشتی ها رو به چشم نمیاره ... اما حقیقت اینه که زندگی همه ی این ها رو داره 

حقیقت اینه که زندگی دختر من خیلی با زندگی من فرق خواهد کرد

همون طور که زندگی من و مادرم و مادرش تفاوت های فضایی دارن 

اما هر کدوم از ما توی جستجوهامون و شکست هامون چیزهایی می فهمیم از نوع انسانیت و معنای زندگی 

لحظه های نابی رو از سر می گذرونیم 

مهم اینه که تمام سعیمونو به کار ببریم تا همون جا و همون لحظه و همون زندگی که پیش چشم هامون هست ... به زیبایی بسازیم... چون قطعا زیبایی ها و قدرت ها درون ما مثل گنج هایی حضور دارن 

خیلی وقتا فکر می کنم که شرایط منو مجبور کرد به شکستی یا ناکامی 

اما مساله اینجاست که همین شرایط هم شخصیت و خواستن های منو ساخت یا روش موثر بود

مثلا من اگر دختر لوس بابایی بودم هیج وقت زندگیم این شکلی نبود 

اما حالا این منم با همه لحظه های غربت و دلتنگی که توی زندگیم تجربه کردم 

ولی خب میگن که شخصیت و ذات یک بچه ..نوزاد... محیطش رو می سازه 

اما مسلما پاسخ یک محیط سالم و پاسخ یک محیط ناسالم به یک کودک با یک نوع سرشت ... متفاوته 

با وجود این حرف ها ... واقعا مطمئن می شیم که چاره ای نیست ... ما همینیم... همه انسانیم و بند شرایط و نیازهامون

اما گنج هایی داریم... مغز داریم... چشم داریم... دل داریم... نیروی تلاش و امید و زندگی داریم

هرجا که باشیم ... پیش می ریم ...

با محرومیت هامون به معناهای جدید دست می زنیم و سعی می کنیم در آینده زندگی بالغانه تر رفتار کنیم 

نه که چون دوست ندارم احساس بازنده بودن بهم دست بده... دائما اشتباهاتم رو تکرار کنم 

یه وقتایی دیر میشه ... یه وقتایی نمیشه ..‌ باید پذیرفت 


اگرچه دیر می شود...کمی بمان که می رسم 

به فاصله فکر نکن ... کمی بمان که می رسم 

اگرچه عمر رفته و جوانی ام پیر شده 

به تو در این جهان نشد در آن جهان که می رسم...

.

.

اشتباه ما همینجاست ... دلمونو خوش کردیم به اون جهان ... با من به بهشت بیا!!! 

نمی دونیم زندگی اون قدر بالا و پایین می بره که ....

بعد از مرگمون ... با عروج روحمون ... دیگه جایی برای برآورده کردن عقده هامون نمی مونه ... زخم ها و دردها تمومن ...

چون به روح بزرگ برمی گردیم ...

دیگه اصلا ... این مسائل مطرح نیست 

اون روحی لذت تمامو می بره که ... تا جایی که تونسته ... در زندگانیش به خودش رجوع کرده و خودشو کاویده و هی لایه ها و پرده هارو کنار زده 

روحی لذت تمامو می بره که تلاششو کرده 

حالا هرکی که هست و هر فکری و سطحی که داره 

.

.

اما مطمئنم یه نخ مشترک از بین ما مهره های متفاوت میگذره 

اون نخ مشترک چیه ..‌. (بین ما انسان های نسل های مختلف و شرایط جغرافیایی متفاوت)

.

.

می ترسم بعد از این روزها ... گم بشم

از خودم و زندگی و فکرها و اعجابم دور بشم ...

.

.

سخت باید روی پای خود ایستاد..‌ دور از او ... دور از او...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۴
شیرین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">