از تغییر کردن آدما می ترسم...! از اینکه آدمی رو بعد مدتی جدایی ببینم می ترسم...
همش با خودم میگم... خدا کنه وقتی دوباره می بینمت... تغییر نکرده باشی
همون عزیز جان مهربون خودم باشی... همون مردی که دوستم داره باشی
:*
نمی ترسی یک روز...
در امواج خاطراتم غرق شوی؟
آن گاه که با سرانگشتان روشنت
زندگی ام را ورق می زنی...
از غرق شدن نمی ترسی؟
28دی
به زودی... مراسمی برپاست
جشن وصلت تو با تاریخ
پیوندتان مبارک و ابدی...
درون شهر باید از تو پاک شه...
درون شهر روی پای خودش می ایسته
درون شهر دیگه به استعمار کسی درنمیاد
+ برعکس تو... او اصلا استعمارگر نیست!!
دو طرف این قضیه... چه طرف قوی و چه ضعیف، هر دو توی یه چیز مشترکن و اون... نیازه
+ برعکس تو... او خیلی واقعیه برای من!
+ به تاریخ می پیوندی... پرونده باز نمی مونی
+ میخوام با واقعیت زندگیم رو به رو شم...
برای همین برات پیام فرستادم... برای همین میرم بابا رو ببینم
+ شاید خودت انکار کنی ولی... تا همیشه به من عذرخواهی بزرگی بدهکاری
دیگه جنگ بین من و تو بسه!
تا آخر دنیا هم که برات حرف بزنم... حرفام تمومی نداره بت من
بنده حالش خوبه... بنده دیگه بت شکن شده
بنده تبر عشق به دست گرفته
بنده تازه داره می بینه... تازه داره می شنوه... تازه...
حرفای من برای تو تمومی نداره... چون تو هیچ وقت حواست به من نبود...
چه قدر خودخواهانه دوستم داشتی بت من... چه قدر باورم نداشتی!
حتی وقتی زیباترین کلمه هارو به هم می بافتی... حتی همون روزها که شدیدا تحسینم می کردی!
و من حس می کردم چه قدر تسخیر می شم...
مثل پادشاهی که با بیگانه زد و بند می کنه و میزاره سرزمینشو به تاراج ببرن... وبعد به افتخار دشمن دست می زنه
برای تو دست می زدم... از اینکه چه قدر قدرتمند.. همه حکومتو سرزمین رو از آن خودت کردی و من رو مثل عروسک خیمه شب بازی می چرخونی
بله... بله بت من... دشمن عزیز من...
تا آخر دنیا هم که برات حرف بزنم... حرفام تمومی نداره
من چه قدر درگیر می شدم که سرزمین رو جوری اداره کنم که تو راضی باشی!!
به تو خورده نمی گیرم! تو رو ظالم نمی بینم و خودم رو مظلوم
به قول رومن رولان جان...(باکسره بین رولان و جان خوانده شود) وقتی کسی راضی میشه به مظلوم بودن.. حتما منفعتی می بره
عاشق بازی بودی و من هم!
گرچه این روزها گاهی عمیقا واقعا حس می کنم هیچ وقت نشناختمت.
من میخوام با واقعیت زندگیم رو به رو شم!!
خدا و کاینات قطعا کمکم می کنن...
+ این چند سال... عادتم شده یا باهات بجنگم یا بی چون و چرا تحسینت کنم
همون مثال ژوکر خیلی برات مناسبه
این تو عادتیست... عادت همه این روزا که تلاش کردم نگهت دارم
من این زجری که برام می پسندی رو نمی پسندم
نمیخوام تا آخر عمر... وقتی بهت فکر می کنم دوگانه بشم
و زجر بکشم
گویی که تو خدایی بودی که بهش کفر ورزیدم!!!!
باری... نمی دانی
که من تا چه اندازه... دلم
برای از تو سرشار بودن
تنگ است
28 دی