با من به بهشت بیا...

بچسبونیم تیکه های زندگی رو دوباره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۴۹
شیرین

خودمم نمی دونم دارم به چه چیزایی فکر می کنم 

این چند روز علاقه به خواب پیدا کردم... همشم دارم فکر می کنم 

اونم نه خیالات!  واقعا دارم فکر می کنم 

ولی نه ثبتشون می کنم نه یادم می مونه 

حتی تو خواب هم فکر می کنم 

من کیم؟  کجام؟  چه خبره؟ 

نمی تونمم مث آدمیزادی بنویسم 


+ بهتره به مغزم اعتماد کنم... 


+ معلقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۴۴
شیرین
خیلی ذوق زده میشم... از حس احتمال دوباره دیدنت!  

ینی می بینمت به زودی؟ 

انگار آره... انگار آره 


+ حسی نیست درونم که بگه نه!  حتی اگه نه... دوست داره بگه آره... دوست داره فکر کنه آره... دوست داره حتی اگه قراره زمین بخوره... باشکوه بیفته.. باشکوه بشکنه 

+ و به قول خودم : 
سقوط نمی کنم اینبار... 
تنها... کورکورانه به پرواز در می آیم... 
می آیم... 
به سمت تو می آیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۱
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۴
شیرین

جمعه هم داره تموم میشه... 

+ لحظه دیدار نزدیک است... باز من دیوانه ام مستم... باز گویی در جهان دیگری هستم 


+ وااای نوراااا!  الان مامانت یه لالایی خییییلی قشنگ خوندددد!!  خیلی تحت تاثیرم :'( 

می تونستم از جهان پرت شم... خیلی خودش  بود... خیلی خوب بوددد :'( 

چه آرامشی... 

چه حس خوبیییی... 

عرررررررر:'( 


+ میشه منم خودم بشم؟ 

+ خوشحالم که به عطیه خوش گذشت ^_^ 


+ روزگار... روزگار... روزگار... 





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۱
شیرین

عاشق اون تیکه م که اون صداهه... وسط خوندن صابرابر.. میگه : هیچ مگو!  سکوت کن... 


+ این تیکه تو درونم کاربرد دار شده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۱
شیرین

عقب موندم...!  انگار چند روزه که حسامو ننوشتم.  نه توی دفتر نه توی وب... 

درحالی که شاید دوروزه یا یه روزه 

انگاری که وارد فاز جدیدی میشم! شایدم روی پلم.. یا.... 


+ این روزا گرچه سخت... ولی می گذرن! 


+ جمعه هم فرداست!  اعجاب انگیز نیست فاطمه؟  

با اینکه دوست دارم زودتر یکشنبه برسه... ولی می ترسم! 

می ترسم روزگار... شوقمو ازم بگیره 

ولی یه جورایی ایمان دارم که... روزگار منو بهت می رسونه 



+ دلتنگتم عجیب... هوای خود عزیزتو دا‌‌شته باش!  منم هوای خودمو می دارم... 


+ چیزی نمونده به سپیده نگاهت 


+ هوای دریا دارم... وقتی که خورشید آیینه وارش می کنه! 


+ فردا تولد عطیه جانه! :)  روزی که خدا به زمین هدیه ش داد و من نبودم! 

خدا کنه بهش خوش بگذره!! 

و دوباره متولد بشه و خودشو باور کنه... همون خودش که خیلی جالبه و یه فلسفه مضحک تو چشماش خوابیده و با نگاه کردن بهش می تونی به دنیا پشت پا بزنی و بخندی!!!! 

رها... :* 

دوباره صفت مند بشیم و تو صفت ها شنا کنیم!  اصلا هرچی دلمون می کشه و نیاز داریم به خودمون بدیم... ما خودمونیم! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۶
شیرین

دیشب که خاموشی زدم.. توی مرحله تفکرات قبل از خواب به پست جدیدم فکر کردم! 

اما فهمیدم که عه؟  پست جدیدی نداشتم!!! 

اصلا نتونستم عکسشو آپلود کنم!  و حتی متنشم هوتوتو شده بود. 

اما این بود : 


این عکس بالا زمانی افتخار اینو داشت که در سمت عکس کناروبم باشه. 

با یه قالب گاهی بنفش گاهی سفید! 

خودم یه حس خاصی بهش داشتم! یه جور حس نزدیکی

اولین بار سی سی فکر کرد منم! 

بعد از اون چند تا از دوستای واقعیم هم فکر می کردن که دختر توی این عکس منم 

آخرین نفر مهسا بود دیشب!! 

شما نفر چندم خواهید بود؟ 

تنها تا پایان این ماه فرصت دارید!! 

با هزاران هزار جوایز نقدی دیگر 

:-P 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۶
شیرین

همیشه از دیدن عکسای این مرد(یاستین جان! رفیق نروژی) لذت می برم :))))  


خیلی باحاله! 


انصافا.. انصافا.. عکس اول پست ذیل(!!)  خیلی شبیه عینهههه:)))) 


ترم جدید اگه بود.. بهش نشون میدم!! :-D شاید


حالا دیگه بیشتر از دیدن عکساش خوشم میاد :))))))  


خیلی حس باحالی بوددد:-D 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۸
شیرین




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۲۴
شیرین