با من به بهشت بیا...

احتمالا نسل ما... 

در همه زمینه ها به یک جور دانایی کاذب دچار شده!

کلی علت میشه براش سراغ گرفت(!) 

قدیم ها گویا انسان ها علاقه خاص تری به یادگرفتن و جستجو و کشف داشتن و گویا احساس شگفتی بیشتری هم تو وجودشون بوده.  

رفته رفته انگار کم رنگ شده 

و حالا جوری شده که مادربزرگ بچه من چیزخاصی برای تعریف کردن برای نوه ش نداره.  

و فکر کنیم اون وقت من برای نوه م چی بگم؟  مثل اخبار از اینستاگرام هنرمندا خبر و خاطره جمع کنم و بگم؟؟ 

وقتی کسی رو ندیدم و جایی نرفتم و حرف جدیدی نگفتم و نشنیدم و شوقی نداشتم و با زندگی فعالانه روبه رو نشدم و فقط یه مشت خاطره تاسف بار از کودکی پر از حس خشم و دلگیری و ترحم و...  دارم!! 

زندگی فقط توی درگیری های من با من خلاصه نمیشه 

و اینجور زندگیمونو مدیون نسل گذشته هستیم که به کلی خودشو انکار می کرد!  

و البته مدیون دیوارهای شهری و قطع شدن ارتباطمون با هستی.. هستیم! 


+ راهت را ادامه خواهم داد :)))  تا آخرین قطره خون... ای رفیق نروژی!  یاستین گوردر عزیز :))))))  


+ خرسندی بزرگم اینه که یاستین رو خودم وقتی نوجوون کله خراب شگفت زده ای بودم.. به طور اتفاقی از کتابخونه نزدیک مدرسه پیدا کردم.  

نه اینکه کسی بهم توصیه ش کرده باشه. که بعد یاد خاطرات اون آدم بیفتم و حالم گرفته شه:-P 

اون روزا شدیدا به این معتقد بودم که... اگه کتابی توی قفسه ها چشممو بگیره و برش دارم و مهرش به دلم بشینه، اتفاقی نیست و دست خدا و کاینات درمیونه 


+ رومن رولانم توی این قاعده س ولی یاستین چیز دیگریست 

تازه زنده سسسس! 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۲۵
شیرین

یکی از توانایی های دیگه ای که میشه یاد گرفت... 

اینه که از بارش فکرات و یاد گرفتن بیشتر نترسی

من خودم به شخصه پس ذهنم فکر می کنم که اگه یه اتفاق یا چه می دونم یه حالت.. یه برخورد.. یه کتاب.. باعث بشه من به نتایج جالبی برسم و همزمان چند تا نکته یاد بگیرم و یا آمادگی یادگیریشو پیدا کنم... باعث میشه قبلیا از دست بره 


یا اینکه به خاطر زیاد بودنشون.. نتونم همشونو حفظ کنم و اون وقت ای اماااان!  چی مییییشههه


همه اینا به خاطر یه ترس انسانی کوچیک که ترس هم علتش ندونسته.. 

در نتیجه با دونستن توانایی های مغزمون و خودمون... خیالمون راحت میشه و کم کم مدیریت فکرامونو یاد می گیریم و بیشتر و بیشتر از خودمون کار می کشیم. 

و مغز چه قدر خرسند میشه ازین احساس فایده 


به قول فروید.. گاهی یک سیگار فقط یک سیگار است 


قرار نیست همه چیزو بادید روانکاوی نگاه کنیم. 

روانکاوی در جای خودش استفاده می شه. 


یه وقتایی... خیلی وقتا مشکل ما ندونستنه و با یه سری مفاهیم اولیه مشترک بین انسانی مشکلاتمون حل میشه. 


به خودت اجازه بده... به خودت اعتماد کن... 


فکر می کنم وقتشه دوباره کمی به دوره شگفتی ها برگردیم

نسل ما به خاطر دیدن پیشرفت های سریع... فکر می کنه دیگه همه چی حل شده و معمایی در علوم وجود ندااره و همه چی رو می دونیم و جهان به وقت پایانش رسیده.. در حالی که... 

به نظر می رسه تازه اول راهه 

و هر نسلی مطمینا در جای هیجان انگیزی قرار داره 


+ یادگیری واقعا... خیلی بحث جذابیه!  هیچ وقت اصلا فکرشو نمی کردم که به این قضیه علاقه نشون بدم! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۰۶
شیرین

شاید یکی از بزرگترین توانایی هایی که میشه یاد گرفت... 

اینه که بدونی... 

کدوم فکر.. توی مغزت آمادگی و شرایط اینو داره که بهش پرداخته بشه 

کدومشون هنوز جا داره بخیسه و وسیع تر بشه 

چه چیزی گفتنش سودمنده... 

چه چیزی ناگفته بمونه بهتره 

چیو باید کجا گفت!  چیو باید کجا نوشت... 

توضیح اضافه کی؟کجا؟ چه قدر؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۳
شیرین

انصافا... اعتراف می کنم این روزا... 

با اینکه خروار ها حس عجیب غریب داشتن... 

ولی چیزای جدیدی فهموندن 

آشنایی های جدید با شرایط! 

حال رکود همیشه برای من پیش میومد!  خصوصا دو ماه آخر زمستون و این دفعه خیلی اساسی 

ولی این بار با یه رویکرد جدید باهاشون مواجه شدم 

و اعلام می دارم که کاپ بهترن پاییز زمستون تا امروز... تعلق می گیرد به سال 94 :))  


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۴۸
شیرین

تمام پرسه های من... کنار تو سلوک شد



+ قال داریوش!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۳
شیرین

ما نسلی هستیم که سنت های امروز را نقض می کنیم 


و سنت های دیروز را به خود آویزان 



+ دیشب بین خواب و بیداری... وقتی که باشعور بودم 

+ نمیشه الهامات موزیک گمونم جبرواحتمال رو نادیده گرفت 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۱۲
شیرین

جلوی آیینه دستشویی!!  که بودم!! (واه مگه چشه خو.. این همه علامت تعجب نمیخواد) 

این به ذهنم اومد که... 

موهام از این شب طولانی و پیچ و تاب خوردن خسته شدن! 

حداقل یه پیچ هم که شده باید کوتاه شن... 


+ مشکی های بلند مارگونه!! (چه توصیف ترسناکی)  



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۰۸
شیرین
نمی دونم چرا گاهی شنیدنت حالمو می گیره 

به خاطر این فکرای مسخره س!  

یهو حس دوری بیش از حد بهم دست میده 


+ چند روز دیگه که بیاد و بره و دیگه تو هم بشی یه او... یه تو توی گذشته...  اون وخ... 

+ معلومه افتادم رو مود ناامیدی و اینا 

+ امید به چی چی آخه!  والا... 

+ می ترسم اینقد که هر یه روز چندقلو می زاد.. آخر سر که دوباره وارد جامعه میشم،  همه مهارت های ارتباطی یادم بره 

+ امروز به کوثر پیام دادم. اصن به روی خودش نیاورد که باید قرار داشته باشیم مثلا 
فردا خودم بزنم بیرون... ولی.. نمی دونم کجا!  
از جاهای تکراری هم خسته شدم 
تکراری بودن از وقتی اومده تو حلقم که با مامان رفتم بازار!  دقیقا ازون روز که انگار حداقل ده روزی ازش گذشته.. به نظرم همه خیابونای این شهر تکراریه.. علی الخصوص صفاییه و حومه :-| 

+ ایش... نمی دونم مامان با چه حالی خوابید!  خوش بینانه امیدوارم فرداصبح همه چی رو از ذهنش مربوط به دیشب دیلیت کنه 
دیشب که ینی امشب!! 

+ خوندن کتابی که مدارهای یاغی گریتونو شدیدا تقویت می کنه... اونم توی روزایی که در خفقان خونه به سر می برید.. دقیقا چه صیغه ایه؟؟ 

+ جالب اینجاس که حال ندارم اصن ازین مود درام.. 
میخوام لج کنم 

+ لج با خودم دیگه!!  

+ همیشه توی اوضاع نامناسب... به خودم میگم.. حالا فک کن و گیریم که یه اتفاق خیلی باحال بیفته و.. !  اون وخت تو روت میشه اصن بری به سمتش و ازش لذت ببری؟  وقتی حالا اینجوری منفعلانه نشستی و غصه می خوری؟ 
زندگی اینجوری که فایده نداره 
اصن حال نمیده 

+ ولی خب اصولا به خودم میگم بروبااابااااا 
و ادامه میدم 


+ بله!  
دیگه چی بگم!!! 

+ بازم میام میگم 

+ دلیلی برای خوابیدن هم ندارم:-| 
چون از روزم راضی نبوودم
ساعات بیداری حداقل باید یه دلخوشی بهم بده تا بتونم بخوابم!! 
واسه همین همیشه میگم بخوابم بیدار شم درست ممیشه:-| 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۴
شیرین

شاید باورکردنی نباشه ولی جدا دوشنبه هنوز تموم نشده:))) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۶
شیرین

امیدوارم که امشب باشی و کمی هوای تازه پخش شه بین سیناپس ها... 

شاید بیشتر از کمی...! 

و حتی امشب و فرداشب و شب های دگر... 



+ شاید باورتون نشه ولی دوشنبه هم داره تموم میشه 


+ وای نه!  صدای گریه میاد... 

یعنی هرچی فوش و لعن و نفرین من... نثار این برنامه کوفتی شبکه ی بوووووق و فلان سیما..  که اون شخص شخیص ستاره رو آورده و... قصه همیشه 

امیدوارم خیلی گند نزنه به حالم 

واااای چقد بی تفاوت و بی اعتماد شدم بهش!  اونقدی که حال دعوا باهاشونم ندارم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۹
شیرین