با من به بهشت بیا...

هفته قبل قرار بود ارایه بدیم ولی استاد گفت نه امتحان بگیرم و وقت نمیشه و.. 

چون که مطلبشو من آماده کرده بودم... دال گفت پس ارایه با من یا دوتایی

حالا امروز... یهو جور شد که ارایه بدیم با لب تاب یکی از بچه ها 

گفتم بهش تو میگی؟  گفت نه تو بگو اولشو 

بعد همچین که شروع کردم اونم قشنگ اون گوشه وایساد و نگاه کرد تا اون جا که تموم شد :)))  

ینی من صوبتی ندارم 

این دختره بخواد تا راهرو بره و بیاد یکی رو با خودش باید ببره... اصولا هم منو با خودش می بره 

جدیدا بیشتر کارا رم میندازه گردن من... مثلا نماینده س:)))) 

ولی یه طوریه... باحاله 

خیلی هم عجول و مردده 

ولی خب ظاهرش اینه که خیلی جسوره و نترس!! 

قبلا باهاش به مشکل می خوردم... حالا یاد گرفتم وقتی داره یه کاری رو زوری میندازه گردنم من تن ندم بهش و...  

:)))) 

کلا شخصیت عجیییییبی داره.. خیلی عجیب 
ظاهرا هم عجیبه 
کلا عجیبه
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۷
شیرین
دیدن یه تبلیغ تیاتر...  

و ناگهان عشقی به تیاتر که در من زنده می شود!!! 

یادش بخیر روزایی که تو فکر نوشتن و ایده پردازی نمایشنامه بودم 

یادش بخیر روزای پرهنرم... 

راه رفتن دور اتاقو... دیالوگ های آهنگین پروندن و راه رفتن و بازی کردن و...  

یادش بخیر... :)  

نمی دونم دوباره کی بهش برمی گردم ولی می دونم که ازش جدا هم نشدم 

فقط کمی دور شاید

+ یادم بمونه بدون این شورا زندگیم راحت تموم نمیشه 

ولی خب نکته خوبش اینه که می تونم ازش تو کارمم استفاده کنم!! 

+ و همچنین شوری به ساز زدن 
این روزااا خیییلی دوس دارم یه ساز داشته باشم!!! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۲:۴۲
شیرین

یک روز می آیم شهر... 


یک روز می آیم و در آغوشت می گیرم 



چند سال پیش نوشته بودم : 

میخواهم سخت در آغوشت بگیرم 

اما 

دست های کوچک من 

به اندازه وسعت زیبایی تو جا ندارد 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۷
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۵
شیرین

مهسا از جو انتقال عشق توی دانشگاشون صوبت می کنه 

اینکه عشق اونجا از بین نمیره فقط از فردی به فرد دیگه منتقل میشه 

و کلا در گردش هستن دوستان!  گردش عشقی 


و خودش کلا تصمیم گرفته از هیچ کدومشون خوشش نیاد ولی خب بچه م جذابه خاطرخواه زیاد داره ولی اونم به صورت گردشی:-| 


خوبه باز تو دانشگاه ما اینجوری نیست... اصن اعصاب این بچه بازیا رو ندارم 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۳
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۸
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۹
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۱
شیرین

شاید دارم پاییز می گیرم... 


+ بشنو از مانی حکایت می کند 

وز جدایی ها شکایت می کند 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۱۲
شیرین

به هرحال ما آدما هیچ وقت... نمی تونیم آدما رو به بهشت و جهنم ببریم 


خیلی کار زشتیه به نظرم 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۷
شیرین