با من به بهشت بیا...

وقتی نشانه های بارز پیری را در پدر و مادرتان می بینید 


به طرز سرسختانه و وسواس گونه ای هرشب شام را باید خیلی زود بخورد 


و همه ساعت های کشدار بعدی... کنار هم می نشینند و به این فکر می کنند که چه کنند 


پر از سکوت و تلویزیون


بعد پیش خودشان هی حسرت شماری می کنند و می بینند حالا دیگر هیچ چیزی راضیشان نمی کند 


نمی فهمند که حالشان خوب است یا بد 


و مدام با خودشان میگویند... بچه بزرگ کردیم که چه بشود 


حالا که این همه تکیده و بی حالیم و حوصله مان از زمین و زمان سر رفته و امیدی نه... 


دقیقه ها را مثل کوله بار سنگینی به دوش می کشند که ساعت خواب برسد


شاید فردا معجزه ای داشته باشد 


و البته یک خب که چی بزرگ... ته همه رویاهایشان می نشیند 


دردهای جسمی...  خستگی... به پیری سلام می کنند و شاید مرگ 


قبلا هم زود دلگیر می شدند ولی حالا زودتر 


و شما... 

با همه حس کینه های قدیمی... همه خشم هایی که دارید 

 تک و تنها با آن ها زندگی می کنید


نمی دانید دلتان بسوزد یا بگویید تقصیر خودشان است 

نمی دانید به زحمت ها فکر کنید یا به خراش هایی که به دلتان کشیدند 

نمی دانید دل نگرانی ها را باور کنید یا مطمئن باشید که شما را برای خودشان میخواهند 

نمی دانید

... 

نمی دانید و خیلی وقت است دیگر هیچ چیزی نمی دانید 

شما قدرت تفکر و سنجش را در این زمینه از دست داده اید 

... 

فقط می دانید هنوز آن وجدان کوچک دردش می گیرد 

هنوز می سوزد 

وقتی این حال بد و پیری و پوچی را می بیند

گرچه خشمگین هم هست 

دو تا قشر هستن که حساسیت منو برمی انگیزن 

یکیش مردای بین رنج سنی 25 تا 40 که سختی کشیده و بیماری کشیده هستن ولی همیشه ادای مهربونا رو در میارن و همش میگن خدا خدا خدا... 

اگه درداشونم مبهم بگن یا خودشونو الکی بزنن به اون راه که دیگه هیچی

مثلا وقتی حالشون بده الکی خوب باشن و... 


2...آدمایی که میرن رو به پیری و مدام گله دارن از زمین و زمان و دیگران... 

و گذشته شون باری شده... 

یا میانسال ها و پیرهای به ظاهر مهربون و فداکاری که هی از عشقشون به بچه ها میگن و از رفتنشون یا تغییرشون و...!!  ولی ادعا دارن که کاری به کار طرف نداشتن و یه آه میکشن 

یا اونایی که یه طور خاصی بد بچه هاشونو میگن یه جوری که بقیه باور کنن بچه ها بدن و خودشون فرشته 


طبیعتا کاملا مشخصه که چرا 

چون من یه زمانی ارادت داشتم به این دو قشر و بهشون حق میدادم ولی بدجور ازشون زخم خوردم 



+ ولی واقعا واقعا واقعا... نمی تونم بفهمم حسمو... نسبت به این زن و مرد 

خیلی پیچیده شده تو ذهنم 

خیلی وقته به نتیجه نمی رسم 



+ تضاد مهم اینه که شدییییدا بدم میاد حس کنم شبیه این دو قشرم 

مثلا ازینکه احساس کنم بعضی رفتارام به مامان و بابام رفته یا تاثیر گرفته شدیدا حالم خراب میشه 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۲
شیرین
آب خوردم... اومدم بالا... دیدم کنار راه پله دو سه تا از بچه ها وایسادن با یه خانمه صوبت می کنن و میگن نمی دونیم... مخ کلاسمونم نیست

بعد که منو می بینن میگن عهه اوناهاش.. فاطمه بیا... این مخ کلاسمونه!! 

:)))))  

خانمه ترم 3 بود ولی یکی از درسامون مشابه بود.  میخواست بدونه سوالای امتحانی که ما دادیم چی بود 

+ تاپ استیودنت شدنم آرزوست :-P 

+ تازه راجب کارورزیا هم حسابی تجربیاتشو در اختیارمون گذاشت.. دمش گرم 

گفت هلال احمر نرین یه وقت... اصلا هیچی یاد نمیدن
گفت یا دادگستری یا بهزیستی یا بیمارستان و اینا 
من و دال هم احساس کردیم حال می کنیم بریم بیمارستان 

حالا ببینیم تا ترم بعد چی میشه 

+ امروز سر جامعه و اندیشه اینقدر با دال صوبت و خنده داشتیم :-|  
سر اندیشه خصوصا :)))  
دست خودمون نبود واقعا 

+ نمی دونم چرا استادا کلاسمونو دوس دارن :-|  عجیبه :-P 

+ شنبه ها خ کسله... یه درسا و استادای خواب آوری داریم که حد نداره 

+ تعطیلات این هفته هم رسید :-P 
برنامه ریزی ام آرزوست 

+ دکتر ب.. کلا ترجیح میده به جای کلاس بهداشت.. کلاس عرفان و ادبیات برگزار کنه :)))) 
با چه حالتی و به چه طوری هم شعر میخونه... تند تندددد 
ما هم نمی تونستیم بهش نخندیم 
دفعه قبل که فهمیدیم تخصصش پوست مو زیباییه... قشنگ پوکیدیم :))))  
تازه دامداری هم دارن!!!! 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۳
شیرین

C

این تحقیق جامعه شناسی هم رفته رو مخم :-|  

اصن نمی تونم موضوعشو انتخاب کنم 

هفته بعدم ارائه دارم :-P 

حسش نیس

بین فضای مجازی... شادی در جوامع... عزاداری در جوامع...  مشکوک بودم 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۹
شیرین

امسال هم چه زود داره می گذره... 


+.... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۵
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۸
شیرین
و تمام جهان عشق باشد 

و منطق مان توجیحاتی مدام در حال تغییر 

و فقط عشق بماند و خوشبختِ نهایی .. عاشقان 


+ با این فرضیه خیلی دعواها و درگیری ها ... بیهوده س! 

+ البته این به معنی زیر بار زور رفتن نیست 

+ وقتی سعی می کنی زندگیتو ارتقا بدی مدام ... اون وقت فقط تو فکر اثبات کردن خودت نیستی

داری زندگیتو می کنی دیگه ... تغییر هست ...بالا هست ...پایین هست ...درست هست و غلط هم 

+ تازه دارم می فهمم کلی از بدبختی ما واسه اینه که سرمون تو کار خودمون نیست 






۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۶
شیرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۰
شیرین

چند تا فیلم و یه کارتون خریدم... 

امشب یکیشو ببینم


یه خورده سر دلم سنگینه 


آخ آخ... دردمو می دونم 


چند وقته گریه نکردم 


+ امروز خانمه حسابی به ح توپید 

اونم حسابی عصبانی شد 

الان مثلا من و مونا تصمیم گرفتیم با ح دوست تر باشیم که حرفاشو بزنه با ما... خودشو خالی کنه 

فقط امیدوارم حالشو بدتر نکنیم 

راستش درد بی حمایتی... درد ضعیف بار اومدن روح... از خیلی چیزا بدتره 

اون وقت پای هر مشکلی زمین میخوری... 

آخرشم دور از زمین و زمان میفتی 

درد ح هم همیناس... 

به قول معروف دچار مشکلات روان تنی هم شده... بس که فشار میاره به خودش

و همچنین داره یه سنگ میشه 

سنگی که فقط دوست داره خودشو اثبات کنه 

به هر طریقی 


+ می فهممش خب اصن 


+... 


+ به این فکر کردم امروز... که ینی هیچ وقت دلش برام تنگ نمیشه؟  

به درک... مگه مهمم هست؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۲۰:۱۲
شیرین

آیا مردهای جذاب سرزمین من محکوم اند؟  

محکوم به نگاه منظور دار داشتن؟؟ 


مونا میگفت یکی از بچه ها بهش گفته... چشمای استاد صاد سگ داره :-| 

و همکلاسی جدیدمون گفت... اصلا از صاد خوشم نمیاد... خصوصا ازون چشاش.. یه جورایی منظور دااره 


و هردو گفتند که اصلا به دهانمان نمی آید او را استاد بنامیم :O 


حالا این آقا مدیر گروهمونه و به نظرم تو حرفه ش آدم قوی هست و حتی معاون آموزشمونم هست 


اماااا... آدم تاثیرگزاریه و قسمت بزرگ این تاثیر رو مدیون چشم هاشه 


اما خودمونیم... یه سری آدما... چه زن و چه مرد... خیلی موجودات جذابین و اصولا خیلی به درد مدیریت میخورن... شاید یه جور جذابیت با نفوذ خاص


ولی دلیل نمیشه که از بقیه برتری داشته باشن. یا مثلا بیشتر دوست داشته بشن 


این ویژگیشونه 


اما احساس می کنم در سرزمین ما... همچین موجوداتی... خصوصا مرداش... متهمن کلا به نگاه منظور دار داشتن و...  


و اینکه به خاطر حالت قدرتی که دارن... آدما رو به استرس و خود کم بینی می کشونن 

و آدما ازین قضیه اعصابشون خورد میشه و میگن طرف آدم نامناسب و ناوارد و...  هست 


وقتی یکی جذابیت و قدرت داره خب ما مگه اونو تو چه جایگاهی می بینیم که حس می کنیم مغلوب شدیم؟ 


پس یه مشکلی از طرف ما هم هست 


و اینکه اگه خود آدم یه جوری تنظیم کنه حالتا و روابطشو... اون وقت اصن نیازی به قضاوت کردن به این صورت آدما نیست 


خوبه آدما رو تو قالب جامعه بپذیریم و اینکه اون مثلا مرد قرار نیست... پدر شوهر یا پسر من نوعی باشه 

که بخواد آدم تصورش کنه تو اون جایگاه با معیار ها و استاندارهای فرهنگی و روحی خودش بسنجه 


و در کل به نظرم فکر کردن و ذهنیت داشتن راجب یه چیزی یا یه کسی... باعث میشه اون شدت بگیره 


مثلا اگه ما به جای فکر کردن به جنبه حرفه ای آقای صاد مدام به این فک کنیم که منظور داره ایش :-| .. خب مطمینا اون شدت می گیره 

وما هی شواهدی می بینیم مبنی بر منظوردار بودن فلانی 

حالا نمی دونم... هنوز نفهمیدم که فکر ما تاثیر میذاره یا فکر ما رو رفتار اون آدم موثره 

شایدم هر دو... شاید بیشتر دیدگاه ما 


من موندم اصن چرا تو کشور ما... آدما به دو دسته تقسیم میشن... از دید خانوما که اینطوره 

مرد منظور دار

مرد غیرمنظور دار 


شایدم این طور باشه که خب قطعا بعضیا خیلی پاک و انسان هستن و خیلی مشخصه 

ولی دیگه اینقدر فوکوس روی این مسیله که بخوای کسی رو اصن استاد ندونی و حرفه ای بودنشم به واسطه اون زیرسوال ببری... به نظرم بی انصافیه 

خصوصا کسی که هیچ حرف و حرکت بدی ازش ندیدی :-|  


ولی واقعا نمی دونم... هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم 

سوال اول پست در دست بررسیه 

شایدم خانوما راست بگن ولی نمی دونم.. :-| فک نکنم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۱
شیرین