می دونم دیگه همه حالشون از منو حالام به هم میخوره
از منو...
ولی من هنوز حالم از خودم به هم نخورده..
مشکل اینجاس
می دونم دیگه همه حالشون از منو حالام به هم میخوره
از منو...
ولی من هنوز حالم از خودم به هم نخورده..
مشکل اینجاس
فک کنم این عکس حالمو بیان کنه!
میزارمش به امید روزایی که حالم خوب باشه
امید و خوشیم فقط به همینه که روز به روز و دوره به دوره بهتر با روزای سخت روبه رو شدم
و بهتر زیستم
خداروشکر... که رو به رشد بودم
این دعا رو همیشه برای خودم و دیگران می کنم
همیشه رو به رشد باشیم حتی اگه ظاهر خودمونو زندگیمون توی سطح بدی باشه
خوبه که زندگی تموم میشه
ولی... تا وقتی زنده ایم.. زندگی می کنیم
زندگی می کنیم نه اونجوری که یادمون دادن..
+ اگر می دونستم ری را به چه معناست.. حتما از اول اسممو به جای جنگلی میزاشتم ری را...
بانوی سبزی بخش جنگل های مازندران یا حتی باران..!
بالاخره اتاقمو ترتمیز کردم... خیلی رو مخم بود
من فقط اتاق تمیز دوست!
میخواستم این دو روز حسابی کارای دانشگاه رو انجام بدم اما گویا از همه کلس میتام بی فعالیت ترم
هییییییییچ کاری نکردم.. هیییییچ
البته جدیدا به توانایی های خودم بیشتر اعتماد دارم و شکرخدا یه من می تونمی جایگزین نمی تونم شده
هوووف
نقطه روشن زندگیم... نقطه روشن زندگیم...
یادمه می گفتم گم می شم ولی تو رو که می بینم روشنی و واقعیت داری پیدا میشم
یادمه می گفتم با هیچ کس اینقدر خودم نمیشم
یادمه می گفتم روحمو آلوده نمی کنی...
یادمه... یادمه
هنوزم میگم.. روحمو آلوده نکردی...
جدا شدن از تو چه راحته و چه مشکل...
حسم بیان شدنی نیست
دارم به خودم افسرده شدن القا می کنم که دوباره امیدوار نشم
نمی دونی چه دردیه منتظر باشی کوچکترین حسی چیزی امیدوارت کنه ولی بترسی
اون قدر ترسیده باشی که نخوای امید به جونت بیفته که بعد بخوای ناامید بشی
که ایمان داشتنت به روز روشن خدشه دار بشه...
خدشه.. خدشه..
اون قدر ترسیده باشی که از دلتنگی هم مثل امید فرار کنی..
نه بخوای روزا بگذرن... نه بخوای نگذرن..
تو نمی تونی این شکستو تحمل کنی... نمی تونی و این ینی ترجیح میدی افسرده بشی..
از جهان خارج بشی...
ولی بازم نه... نخوای افسرده شی.. نخوای از جهان خارج شی
چون عمیقا منتظر کوچکترین چیزی هستی که امیدوارت کنه
ولی چه جوری تو هم از امید فرار می کنی هم تا این حد منتظرشی؟
دل خوری.. میخوای ببخشی ولی هیچ بهانه ای نیست
غمگینی چون نمی تونی دیگه بکوشی.. دیگه نباید کفش بند دار بپوشی... ندیدنش سخت طولانی شده ولی از تو هیچی برنمیاد..
و نبایدم که بربیاد..
کوچکترین تلاشی ممنوعه... ممنوعه... ممنوعه..
غرورت زخمیه و می دونی تلاش ها بی فایده ن...
تو ترسیدی.. ترسیدی...
از امید از دلتنگی... تو از همه چیز ترسیدی
تو تجربه های تلخ قبلیتو به یاد میاری و میخوای از هم بپاشی...
تو همش کابوس می بینی...
دیگه خواب ها هم دلنشین نیستن... پرن از ترس های تو
و تو حتی خواب شیرین نمیخوای... تو از امید فراری هستی...
تو... تو... تو... دیگه هیچی نمیخوای
عمیقا معجزه میخوای...
چیزی که حق خودت می دونی!
بیشتر از خاطرات...
رویاهایی که با آدم ها می سازیم..
بعد از آنها
آزارمان می دهد...
در گذر دقایق و عمر
+ زیاد قشنگ نیست ولی روزهای پیش وقتی از مهسا جدا می شدم نوشتمش
حس خوبی دارم...
خرمگس لعنتی رو توی دسشویی زندانی کردم
احمق خودش به هوس نور پرید تو
منم از خداخواسته درو سریع روش بستم
حالا مجبور نیستم به خاطر اون هلیکوپتر ابله چراغمو زود خاموش کنم و الکی مثلا بخوابم