با من به بهشت بیا...

۶۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز دقیقا هوا یه جوری بود که من عاشقشم... 

خنک.. ابری... خیس... 

یه دلهره کاذب پیش از معجزه هم منو گرفته بود 

چند تا چیز.. حال جمله بندی ندارم 

فقط بنویسم.. 

چندتا چیزی 

امروز.. کلاس مشاوره.. عطیه چشم عسلی... تکنیک یخ شکن... گره انسانی! 

من داوطلب.. 

تنها کسی نمی خندید و مشارکت نداشت و فقط می رفت این ور اون ور من بودم 

داری که گفت یه روزی این تعجب توی نگاهتو کشف می کنم 

منم گفتم کشف کنی دیگه جالب نیس

کلا یخ شکنی رو من دیر جواب میده... ازون دسته آدمام... 

هنوزم ارتباط برقرار کردن با آدما رو نمی دونم 

عید میاد و من بازم عیدی ندارم؟ مثل پارسال... 

؟.. 

دلم میخواد از این گروه مددکاران بیام بیرون اصلا... 

دیگه حوصله ندارم... 

آدم خودش آروم آروم کشف کنه همه چیو اما عمیق بهتر از دانایی کاذب امثال تلگرامه

اونم برای آدمی مثل من.. همچین اطلاعاتی سمه 

خوشبختی برای من همین آروم آروم بزرگ شدنه 

کلا.. کلا ذاتا آروم آرومم و برای هرچیزی فرصت میخوام... 

و اینکه از چیزای کوچیک نتایج بزرگ به دست آوردن.. یادما قبلا راجب این با عطیه حرف می زدیم.. که باعث فشارات میشه واینا... یادش بخیر اون روزا خیلی قبل بود 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۲۸
شیرین


یاستین جانم داره نگام می کنه... 

این همون کتابشه که توش به مناسبت بیست سال گذشتن از شروع چاپ کتابهاش.. از همشون تیکه تیکه برداشته جمع کرده و یه چیز جدید ساخته :) 

خیلی جالبههه


+ دیشب رو به کتابش میگفتم.. خداروشکر اول تو رو پیدا کردم بعد او رو.. وگرنه مجبور بودم نخونمت 


+ چی کار کنم حالا؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۱
شیرین

قطططعاااا لذتی که در پیچوندن کلاس دفاع مقدس هست در پیچش هیییییچ کلاس دیگه ای نیست 


اونم با این استاده که سروتهشو می زنی داره فقط حرف سیاسی می زنه 

ازون دلواپسای قهاره :-| 


ینی کلاسش به سرعت راه رفتن حلزون برام میگذره 


الانم نمیرم.. بازم تا جایی که می تونم از غیبتام استفاده می کنم :)))) 


والا!  


البته دارم کارای این مسعودی رو انجام میدم :'( 

خلاصه می کنم! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۰
شیرین

سکس و انتخابات


دکتر محمدرضا رجبی شکیب @drmrshakib


حالا که داستان انتخابات به آخر رسیده، مروری می کنم بر درس هایی که از این داستان می شود گرفت، در ارتباط با آنچه تخصص من است: یعنی سلامت جنسی. 


انتخاباتی را از سر گذراندیم که در آن، یک رقیب، قبل از مسابقه، هر چه داشت گذاشت تا شانس حریف را به کمترین برساند. با دلایل قانونی یا غیرقانونی، نامزدها را غربال و یلان رقیب را از میدان به در کرد. بعد هم بهانه ای جور کرد و چنان وانمود که رقیب، رفیق انگلیسی هاست و ایها الناس، اگر رای بدهید، به دشمن رای داده اید.


این همه، چه از روی باور به صلاح بود و چه تاکتیکی تکراری برای حذف ناجوانمردانه رقیب، کار نکرد. نتیجه، در پایتخت ایران، در مدرن ترین شهر ایران، کاملا برعکس شد. 


و از اینجاست که آموختنی ها آغاز می شود:


مدرنیته، قبولش داشته باشیم یا نه، دوست داشته باشیم یا نه، زور بزنیم یا نه، فحش بدهیم یا نه، آخرش می آید و ذهن و شخصیت و ارزش های جامعه را عوض می کند. یکی از نشانه های ورودش هم این است: دیگر آدمها پذیرای نقش های قدیم شان نیستند. دیگر بر نمی تابند که کسی برای آنها تصمیم بگیرد، هر چقدر صلاح الدین باشد و اعتماد الدوله. 


مردمان دنیای مدرن، خوش ندارند حق انتخابشان سلب شود و با آنکه چنین می کند، «چنان» می کنند؛ اگر بتوانند، مقابله می کنند چنانکه در انتخابات ۹۴. و اگر نتوانند، کناره می گیرند؛ چنانکه در انتخابات ۹۰. 


این قاعده یک جامعه مدرن، قاعده یک خانواده مدرن، و حتی قاعده یک اتاق خواب است در دنیای مدرن؛ که وقتی یکی بخواهد آزادی مشروع دیگری را سلب کند و او را در جایی بنشاند که می خواهد،  طرف مقابل (که دیگر نمی خواهد نقش مرد یا زن نجیب و گوش به فرمان و بسوز و بساز دنیای سنتی را ایفا کند) یا به مقابله رو می آورد، یا به طرد؛ که هر دو، دو روی یک سکه اند.


مردان بسیاری بی میل اند نسبت به زنان شان، و بسیارتر، زنان گریزان از مردشان. و نمی دانند این زمستان اتاق خواب، از پس پاییزی آمده که در آن، مردان یا زنانی، با نیت خیر و بگو اصلا برای حفظ زندگی مشترک، در قامت کارآگاه و بازپرس و قاضی و زندانبان، و بگو اصلا آموزگار و مربی و والد، بر همسران شان نازل شده اند. نتیجه این قیم مآبی حتی خیرخواهانه، چیست؟


درست مثل مردمی که رفتند و رای دادند تا بگویند: «من» حق انتخاب دارم و حالا که تو داری برای من تعیین تکلیف کنی، دقیقا برعکس همان کاری را می کنم که تو می خواهی؛ زن یا مردی که برای همسرش «حصر» می سازد هم، زود یا دیر، باید انتظار شنیدن یک «نه» دندان شکن باشد.


در بسیاری از زنان و مردان مبتلا به اختلالات میل یا برانگیختگی جنسی و حتی اختلال ارگاسم، ریشه ماجرا به بیرون از رختخواب برمیگردد؛ جایی که مردی یا زنی، احساس کرده حق انتخابش را گرفته اند و حالا در ناخودآگاهش دارد همسر را تنبیه می کند که: تو آن قدر برای من جذاب نیستی که برانگیخته ام کنی، آن قدر کفایت نداری که مرا به اوج برسانی... 


و چه تلخ است که این پیام، هرگز درست شنیده نمی شود. و شنیده که نشود، تغییری ایجاد نمی شود. و تغییری که ایجاد نشود، یعنی مرگ زندگی مشترک.


اغلب قوانین روابط بین فردی، قابل تعمیم اند به جامعه. پس در سطح یک جامعه در حال مدرن شدن هم، این همه محدودیت در روابط جنسی، بگو با نیت مطلقا خیرخواهانه، نتیجه ای ندارد جز مقابله، یا طرد: رواج افرادی که صبح تا شب به سکس فکر می کنند و اینکه چطور می توانند دقیقا همه آن کارهایی را بکنند که نباید بکنند؛ یا رشد روزافزون آدمهایی که با دنیا قهرند و هزارجور گرفتاری روانی پیدا و پنهان دارند و دست آخر، پناهشان می شود مواد مخدر و الکل.


یقین دارم روزی خواهد آمد که ما هم، آزادی انسانها به رسمیت می شناسیم و باور داریم که هرگز کسی را با پس گردنی به بهشت نفرستاده اند. برای فتح قله سعادت، باید از دره انتخاب گذشت. 


+ مرسی داکتر! عالی بود 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۰۸
شیرین

 گفت : شب هاتو دوست داشته باش تا روزهای خوبی بسازی 


شنید : نمی دونی.. توی دوست داشتن شب... 

چه شوقی برای دیدن صبحه... 




+ گفت و شنودی بین من و پیامبر درون
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۵۰
شیرین
دقیقا چند ساعت بیشتر نیست که افتادم رو دور تند 
فکرامو مدام متوقف می کنم و از خیالاتم دوری می جویم 
همش میخوام بدوام کارامو انجام بدم 
بدو بدو 
بدو بدو تحقیق راحتی که راجب تاریخچه و اساسنامه بود انجام دادم 
بدو بدو غذای خوشمزه ساختم 
بدو بدو لباس شستم 
بدو بدو... 
بدو... 
و در آخر وقتی به آسمون و هستی جهان شمول نگاه می کردم و تاریکیش و پرستارگیش 
به این فکر کردم که کاش چند روز بدوام... و درنهایت یکهو یکجایی... خیلی یکهویی به تو بخورم و متوقف بشم 
و اونجا جهان آغاز بشه 

اینجاس که شاعر میگه... دلخوش گرمای کسی نیستم.. آمده ام تا تو بسوزانیم 
خورشید کشکولم... کشکولم.. 
کشکول جان.. من دیگه دنبال تو نمی گردم 
دیگه برای دیدنت تلاش نمی کنم 
دیگه صدات نمی زنم.. 

تو خودت باید... یا خدامون باید 

حالا مهم ترین کارم..کاری نکردنه.. فکر و رویایی نداشتنه 

گرچه خیلیی سخته 

حس واقعی من... دوست نمی دارم از تو فقط.. جزیی از من بودنت باقی بمونه 

دقیقا چند ساعت بیشتر نیست که افتادم رو دور تند... 
این دویدن مداومم هم به رویایی می ماند 
این چند ساعت را هم غنیمت می شمرم :-P 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۴۱
شیرین

هفته دوم کارورزی... به نظر راضی کننده تر میاد 

به هرحال هر محلی مزایا و معایب خودشو داره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۲
شیرین

لب تابه بدون باتری چه نفس های راحتی می کشه :))) :-P 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۱
شیرین

اگر می شد مواد مخدر را 

وادار کرد به بی اعتنایی 

دیگر هیچ زنی معتاد نبود! 



+ دیشبانه... امروز اصلاح شدانه... 

+ با مددکاری ترکیب شده... هرررر

+ مدیونید فک کنید او رو برابر گرفتم با مواد مخدر :))))  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۰
شیرین

در ازدحام این همه ظلمت بی‌عصا

 چراغ راهم را از من گرفته‌اند

اما من

دیوار به دیوار

از لمس معطر ماه

به سایه‌روشن خانه باز خواهم گشت.

پس زنده‌باد امید !


در تکلم کورباش کلمات

چشم‌های خسته‌ی مرا از من گرفته‌اند

اما من

اشاره به اشاره

از حیرت بی‌باور شب

به تشخیص روشن روز خواهم رسید

پس زنده‌باد امید !


در تحمل بی‌تاب تشنگی

میل به طعم باران را از من گرفته‌اند

اما من

شبنم به شبنم

از دعای عجیب آب

به کشف بی‌پایان دریا رسیده‌ام .

پس زنده‌باد امید !


در چه‌کنم‌های بی‌رفتن سفر

صبوری سندباد را از من گرفته‌اند

اما من

گرداب به گرداب

از شوق رسیدن به کرانه‌ی موعود

توفان‌های هزار هیولا را طی خواهم کرد .

پس زنده‌باد امید !


چراغ‌ها، چشم‌ها، کلمات

باران و کرانه را از من گرفته‌اند ،

همه‌چیز

همه‌چیز را از من گرفته‌اند ،

حتی نومیدی را ...

پس زنده‌باد امید !

                                                             



سیدعلی صالحی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۹
شیرین