با من به بهشت بیا...

۴۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

اشک اشک اشک... 

رود رود رود 

رویا رویا رویا 

به فرداها به فرداها به فرداها 

قلب قلب قلب

درد درد درد 

نور میزد.. نور غروبانه... همون 302...به جای آقای آ... تو رو می دیدم 

نور غروب بود... 

به هم ریخته بودی... لبخندت ماه شده بود... شکل من شده بود... جادو بودی.. جادوی من 

به هم ریخته بودی... نمی دونستی... این چه حسیه 

من رفتم پایین... برگشتم دیدی... تو صورت ماهو زیر بارش نور غروب دیدی...  

من هم مثل تو بودم...  به هم ریخته بودم... 

خواستی توی چشم هام نگاه کنی... من فرار می کردم... می ترسیدم... 

نه که از تو بترسم.. نه... از جادو نبودن می ترسیدم... از اینکه یهو همه چی خراب شه 

اون تو بودی... اون من بودم... زیربارش نور غروب 

امروز تو کجایی... 

چقدر به من نزدیک بودی... دو سانت فاصله... دو سانت... حالا این همه دور و انگار خیلی نزدیک 

این حال امروز... تقصیر منه یا تو؟  کی باید این سکوتو بشکنه؟  کی باید ما رو به هم برسونه؟  من یا تو؟ تو یا من یا سرنوشت؟  یا خدا؟  کی... چه کسی؟ که زمانی؟ 

چشم 

بی بلا 

لبخند... 

زندگی لیموی شیرین است؟ 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۲۶
شیرین

حالا دیگه... 

از تصور اینکه چه قدر.. چه قدر.. چه قدر.. چشم هات منو کم داره 

قلبم می تپه 

از دلتنگی برای تو خسته شدم.. 

خودمو جای تو میزارم 

که دوست داری دوباره... یک بار هم که شده... 

جادوی این چشم های تیره و لبخند سحرآمیز باشی... 

افسوس به این سه شنبه های تکراری

یارب سببی ساز... :'( 


+ ادامه ی افسوس به ذهنم آمد که : 

افسوس که یک بار برای من کم و... یک عمر برای تو زیاد بود 

اما ننوشتم چون اتفاقی چیده شدن واژگانه. برای ما مصداق نداره... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۴۱
شیرین

چه خواب ها که می بیند آدم... 

چه دیدارهای رویایی... 

.... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۵۴
شیرین

بی دریغ بتاب خورشید من... 

بی دریغ... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۳۹
شیرین

هیشششش... 

فراخوان می زنند 

تاریک و مه آلود 

امواج از سرم می گذرند 

امواج آبی تیره... امواج مشکی... امواج نیلی خاکستری... 

چشم ها نمی بیند 

تاریک و مه آلود... 

شاید که ساحل نزدیک... شاید که دور دور باشد... 

فراخوان می زنند 

هیششششش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۰
شیرین

تو که بیدار بیداری... بگو از شب چی می دونی.. 

بگو از شب چی می دونی... 


+ بی هیچ تفکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۴
شیرین

مکانیزم دفاعی که منجر به انکار تو بشه رو دوست ندارم... :-( 


از صبح شروع کردم به سلاخی خودم... دیوانه وار می گردم و احتمالا رنج می برم و تعجب می کنم


به نتایجی هم رسیدم... 


از فراموش کردن و انکار کردنت بیزارم... 


دلتنگی های گذشته غوغا می کنن... حس های تروتازه و روشنم گم میشن 


......  


ما هیچ... ما هیچ... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۲۱
شیرین

بالاخره پیدا می کنم... اون جادو.. درس.. حس.. یا هرچیزی که من و تو رو هم نفس میخواد... 

... 


دل قوی دار... دل قوی دار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۵
شیرین

چه بارونی.. 

چه سیلی... 

چه حالی... 

چه دانی... 

چه دانی؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۴۵
شیرین

 خدایا

 خدایا
 تو با آن بزرگی
 در آن آسمانها
چنین آرزویی
 بدین کوچکی را
 توانی برآورد
 آیا ؟
 

+ شفیعی کدکنی 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۴
شیرین