قشنگ ترین رویایی
حتی توی این وضع که مامان خودشو غرق احساسات بد و بدتر کرده
میرن و میان و...
من سعی می کنم یاد بگیرم به روزهای آینده در کنارشون فکر نکنم
قشنگ ترین رویایی
حتی توی این وضع که مامان خودشو غرق احساسات بد و بدتر کرده
میرن و میان و...
من سعی می کنم یاد بگیرم به روزهای آینده در کنارشون فکر نکنم
آسمان تابستانم...
خسته از بوسه های بی پاسخ
دست در دست آن بهار که گذشت
شسته ام هرچه دست از باران
تا که آتش شوی... گدازان تر
بوسه ای آتشین فرستی بر...
صورت همچو ماه خورشیدم...
+ دیروز خیلی عجیب زاده شد
باید باشی برایم با صدایت بخوانی...
+ صدای خودمونو که ضبط کردم... گوش میدم.
از شنیدن صدای خودم هم دلم برای تو ضعف میره
هه... یاد اون دو سه رگ صدامون که شبیه بود میفتم
یاد اون روز که حسش شبیه رقصیدن روی ابرا بود
یاد اون روز که چشم هامون به هم گره خورده بود...
و یادم نمیاد که این لحن حالا رو از تو ارث گرفتم یا از قبل بوده...
نمی دونم
نمی دونم...
امروز صبح وقتی منتظر کوثر بودم بیاد مصاحبه کنیم...
ازین کانال به اون کانال می زدم که... شبکه چهار یه آقای مهربانی رو یافتیدم که داشت درباره ویژگی های عشق اصیل به دیگری صحبت می کرد.
یه قسمتش خیلی منو تحت تاثیر قرار داد... نقل به مضمونش می شود این :
هرکسی یه نیمه داره
وقتی نیمه ش رو پیدا می کنه از نو متولد میشه... هویت و جان جدید و تازه پیدا می کنه
و وقتی اون نیمه رو پیدا می کنه... دیگه هیچ کس نمی تونه جای اون رو بگیره
اون نیمه کسیست که می شود با او خودت باشی و او خودش.
می نویسم که شب تار سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد...
+کلا کاری به این کارها و فضاها ندارم ولی این بیت برقعی... بدجور چسبید...
همه از این ایمان توی چشم هام تعجب می کنن
باید تو رو می دیدن...
باید نوری که از پوستم بیرون می زد می دیدن...
نمی دونم...
نمی دونم...
فقط می دونم راهم دقیقا اونی نیست که بقیه می گن
بلوغ من در خودم اتفاق میفته
نه توی مخلوط کردن راه های مختلف
امروز به استاد گفتم فکر می کنم من یه آدم از قدیم هام نه یه آدم جدید
هرچه قدر به اشتباه متهم باشم... حداقلش زندگی بهم یاد داده وقتی ذهن و فکرت چیزی رو پس می زنه و تایید نمی کنه... حتما دلیلی داره
وقتی بهم میگن اون فلانه ممدانه... تو اینی تو اونی... اون چرا باید تو رو مهم بدونه...
همش یه دلیل داره... اونم این که توی چشم هاش نبودن
منو از چشم های تو ندیدن... منو با تو ندیدن... تو رو ندیدن...
هعی... بی خیال
دیگه چرا اثبات کنم؟
زندگی داره پیش میره
روزای عجیبی شروع میشه... خیلی عجیب...
امیدوارم بتونم...
هعی... زندگی چه قدر انتخاب داره
قشنگ من... تو روشن ترین نقطه زندگیمی... روشن ترین و واقعی ترین
.
.
دوست دارم نگات کنم
تا که بی حال بشم
تو ازم دل ببری
منم اغفال بشم
دوست دارم برای تو
با همه فرق کنم
خودمو توی چشمات
یه تنه غرق کنم...
.
.
تم حالا... دیوونه ی چاووشی
.
.
زل بزن توی چشام تا دلم ضعف بره...
.
.
به یاد روزای خوبمون...
.
.
پیاده با مونا می رفتیم تا سر بازار...
بهش گفتم یه شب داشتم از خوشی می مردم... این راهو تنها رفتم
خیلی وقته که دیگه اون قدر خوشحال نبودم...
یادش بخیر
.
.
.
الهی فرصتی دست بده یک روز حسابی تنبیهت کنم...
ازون تنبیه قشنگا
.
.
.
تابستون رو فول آف پروگرم کنم! بعدشم خداکنه خانواده اذیت نکنن
طیباتی گویا تابستونم میخواد ما رو بیاره سرکار:)))
البته خوبه! نمیدونم... هرچه قدر فک کنی دوست نداشتنیه کاراشون ولی یه جورایی دوست داشتنیه اونجا
.
.
الهی که... سعیمان قبول افتد و... خوش اقبال گردد...