با من به بهشت بیا...

۱۴ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

هرچه قدر هم که آن آدم جوان کول و بی مرز به بذر سرکشی درونت آب داده باشد ، باز هم وقتی حرف خانواده و طلاق را از دیگری می شنوی ... خروشت می گیرد و برمی گردی سرجایت 

و می شوی همان دانشجوی ساده ترم سه مددکاری کار با خانواده دانشگاه علمی کاربردی که همیشه اصرار داری بگویی که : خب درسته که این دانشگاس ولی استادامون خوبن خیلی ازمون کار میکشن😂😂😂 

بعد هم می روی کتاب زنان کارن هورنای را از لا به لای کتاب هات بیرون می کشی تا شاید نکته جالبی به دست بیاری و دوباره کاوش ها آغاز می شوند .


+ زن موجود عجیب

زن موجود عجیب 

زن موجود عجیب 

زن موجود خیییییلی عجیب 

زن موجود خییییییییییییییلی عجیب 


+ من همینم که هستم

من همینم که هستم 


+ احساس تعلق داشتن به یک قسمت از جامعه میتونه آرام بخش و دست و پا بندکن باشه


+ هعی روزگار ... بگذر از من 

اینبار هم ...

سبدی مهربانی بیار 

خوشی بیار 

شادی گم گشته ام را بیار 


+ هعی... می گذرد ..‌‌..‌‌‌‌.........

بهتره حتی اگر قرار هست به زمین خوردن ... هر چه باشکوه تر .... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۲:۲۹
شیرین

با نام و یاد پرودگار مهربان😐 شانس آوردم به نهال پیام دادم😐 وگرنه از پنج نمره یه صفر خوشگل میگرفتم😐

چه ضایع بازی😐

حالا فقط فصل دو یا اشتباه بهم گفته🤕

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۱:۴۶
شیرین

ای هشام! 

صبر بر تنهایی نشانه ی عقل است 

پس هرکه درباره خدا تعقل کند ، از اهل دنیا و دلدادگان به آن دوری می کند و به آنچه در نزد خداست دل می بندد 

و خداوند همراز او در هول و هراس ها و همدم او در تنهایی ، بی نیازی اش در تنگدستی و عزیز کننده او در بی خویش و قبیلگی است 


+ چه غم دارم که می دانم 

رسد صبح امید و من 

ببینم بر تن دریا 

لباس نیلگونش را 

چو دیدم دختر دریا 

ز خورشیدش به سر تاجی 

نمیخواهم ز دنیا تاج و تخت واژگونش را 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۱۵:۳۶
شیرین

بدون تو زندگی

جای ترسناکیه که ... جنبه های انسانی و آسمانیش رو از دست میده ......

.

.

میگه تو به خاطر ناامنی عمیقی که توی وجودت داری...نیاز داری به یه مرد خیلی قدرتمند 

.

.

نمی دونم تعریف یه مرد قدرتمند چیه ... اگر منظور این شخصیت های زئوس بارزه ... خیلی مخالفم 

با یه پدر زئوس شدید ... خیلی موافقم ولی هیچ وقت عاشق همچین آدمی نمیشم 

.

.

روانشناسی اکثرا خطا می کنه ... 

روانشناسی نمی دونه که بودن تو برای من منطقی ترین امنیت رو داشت 

.

.

هیچ کس به ما امنیت نخواهد داد 

.

.

همچنان میگم ...

من درونم را به دنبال قدرت می گردم 

نه بیرون را 

نه بیرون را 

.

.

حالا هرچه قدرم که خستگی ... زدگی ... آزردگی یا هرچیزی بهم فشار بیاره ، شرفمو دوست ندارم زیر پا بزارم 

.

.

دوست ندارم اون قدر از الگوی دوست داشتنی زندگیم دور بشم که پنج سال دیگه هیچ جوره نتونم خودمو جمع کنم

.

.

صبر ... صبر ... صبر 

.

.

حتی اگه نباشی ...

.

.

این روزها به این فکر می کنم که چه قدر کشور ناکام کننده ای داریم 

شرط می بندم ... اگر جای دیگری از این کره خاکی زندگی می کردیم ، هیچ وقت این همه سختی نداشتیم ... مجبور نبودم بعد از یک سال درد کشیدن و درس گرفتن ... به از دست دادنت فکر کنم 

خدای عزیزم...باز هم میگی که تنها دهنده خیرها و تنها مانع در برابر آسیب ها تویی؟؟؟ 

حالا که این یه تیکه کره خاکی داره قلبمو بی ارزش و سخت می کنه!!

.

.

از اون روزی که شک کردی 

من این روزها رو می دیدم ... 

به قول مانی

.

.

حامی آهنگی داره به نام شب یلدا

شعر عاشقانه ای نداره 

فکر نکنم تا حالا کسی اندازه من باهاش اشک ریخته باشه

.

.

چه قدر ساده ... چه قدر ساده ... شد روزهای آخر 

.

.

دنیای سرکش... دنیای بی عشق ... دنیای رنگ و وارنگ... دنیای هر روز با یکی...دنیای ناامن به ظاهر قدرتمند داره بهم چشمک می زنه ...

این زندگی اون چیزی نبود که طبعم میخواست 

این چیزی نبود که فاطمه کوچک بزرگ میخواست 

.

.

یه شب گردم که مست صبح فرداست ....

.

.

خیلی راحته که آدم های مختلف رو آزمایش کنی و مشغول باشی ... خیلی راحته بی مرز باشی

خیلی راحته که به هر آدم مثلا خوبی که از این در اومد تو بگی بله و حداقل چندسالی باهاش سرکنی 

خیلی راحته ... خیلی راحته 

.

.

هنوزم گاهی این کاغذ کوچیک هایی که روی کمد سابق اتاق عطیه چسبیده آرومم می کنه

مثلا همونی که اینجوری شروع میشه: 

ای هشام...صبر بر تنهایی.....

.

‌.

همین جا بگم که ... اگر مواظب قلبت نباشی دختر... راحت نمی میری ... سخت... سخت و خییییلی سخت می میری 

حتی اگر ابلهانه ترین و سطحی ترین و کف و سوت دار ترین و عین پ ترین شعرها هم بسرایی... اگر مواظب قلبت نباشی .... سخت می میری

حتی اگه لبخند به لب باشی... حتی اگه همه چی داشته باشی 

وقتی قلب نداشته باشی... دل روون و روشن نداشته باشی... انگار هیچی نداری 

.

.

زندگی کوتاه است ....

.

.

خدایا 

خدایا 

.

.

عاشق شد اینبار تو وهم و رویا 

دنیای ناکوک می رقصه با ما ....

.

.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۵ ، ۰۳:۳۵
شیرین
سرماخوردم😐🙄

دیگه کم کم باید با اینجا ... خداحافظی کنم 
به ندیدنت هم عادت کنم

....

............


..............................................................! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۰
شیرین

روحش خراشیده بود و درد می کشید 

اما هنوز زیرلب میخواند : 

من درونم را به دنبال قدرت می گردم 

نه بیرون را 

نه بیرون را ...

... ناخن هایش روی شیشه می کشید...

.

.

تو توانا بودی 

توانا بودی که دست هایت را حلقه کنی 

رو در روی هرکسی اشک بریزی و نوازشی ببینی 

تو خراشیدی

قلبت هزار ریش شد اما 

دست هایت را دراز نکردی

.

‌.

تو راه برگشت داشتی 

تو لبخند می زدی 

تو از هر زمانی جادو تر می شدی 

اما برنگشتی...لبخند نزدی و جادویت را نهفتی

.

.

قلب تو هزار ریش ... 

شیشه ات هزار نیش 

درد کشیدی اما 

ایستادی 

ایستادی 

و در خود فرو افتادی .... 



+ دکتر قرص نبشت و گفت که برو پنج روز بخورشان اگر خوب شدی که خوب اگر نشدی قلبتو نوار کن🤔 ولی گفت که ظاهرا خوب به نظر میایی😊 


+ یه خانومه کنارم نشسته بود ... خیییلی هم ناامید بود. پادردشم ربط میداد به معده ش 

کلاااا بیماری ها و واکنش آدم ها در برابر بیماری هاشون خییییلییییی خیییلیییییییی پیچیده س

و واکنش بدن به احساسات ما پیچیده تره 

و در نهایت این رابطه متقابل واقعاااا یه چیز عجیب و سخت فهمی رو می سازه

خوب می شد اگه کنار اتاق دکترها ... یه اتاق روانشناس هم بود که حداقل به حرف ملت گوش میداد و راهکار های کاربردی و سطحی هم ارائه می داد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۵
شیرین
کلا به نظرم از همه تعاملات ما میشه فیلم کمدی ساخت :| :))) 


+ این هفته هم هفته عجیبی بود . یه چیزی در مایه های قلب و اطراف قلبم درد می گرفت و کلا یه حال های عجیبی داشتم . 

نمی دونم از کی ولی چندهفته ای احساسش می کردم ولی به چشم نمیومد !!!! برای دکتر مهسا هم که شرح دادم اونم تعجب کرد 

حالا این شنبه یکشنبه برم دکتر ببینم چی شده . البته دکترها که یا میگن هیچی نیس یا میگن داری می میری! در هردوحالتش چیزی نمی دونن

امروز هم خیلی حال نداشتم . دیروز به استاد ی گفتم حالم خوب نیست نمی تونم بمونم می رم. بعد گفت قیافه ت که خوبه ! منم گفتم آره قیافه م که خوبه :| :)))) حتما پیش خودش فکر کرد پیچوندمش :| 


ولی خب می دونید چیه ... تصور کردم که قلبم به زبون اومده. یه جورایی برام یه نشونه بود که بیشتر باید مراقب خودم باشم 
شاید داره بهم اعتراض می کنه مثلا یا میگه که زندگی هرجوری که پیش بره تو مجبوری مراقب من باشی ... یا میگه که زیادی حساسیت به خرج داده ای همیشه ... یا زیادی انرژی گذاشته ای جایی که نباید 

به هرحال یه جور لایه خنثاییت گذاشته که حتی این چند روز هرکی می دید منو میگفت چرا این شکلی نگاه می کنی 


+میفرماد که ... تو میری ... آره می دونم ... نمیگم که بمون پیشم .. ولی تا لحظه رفتن یه عالم عاشقت می شم ... :( 

+ میفرماد که ... دلم میخواست که تو رو حبس کنم تو صدام ... هیچکی به غیر از تو مهم نبود برام ... 

+ میفرماد که ... از سینه بی تو شعری بیرون نیارم آورد ... بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است ... 

+ میفرمام و میفرمایند که ... نمیشه هیچی رو با دست خودت نگه داری ... هرچی بخواد شه خودش می شه 

+ میفرماد ... ته آرزوهای من این شده ... ته آرزوهای ما رو ببین ... فقط چند لحظه ... 

+ هی دل ای دل ای دل :| :)))) 

+ همین که تو دوست داشته باشی دفتر ما رو ...... کافیه 
خوشحالم 

+ مناسبت داره گوش دادن Fragile ! البته ندارمش در دسترس :؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۳۶
شیرین

من عاشق این اتفاق های یهویی ام😂😂

عالی بود اصن😂😂😂 یه لحظه فکر کردم خیالاتی شدم 🤗😍😍


خدایا مرسیییی😍☺

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۳۴
شیرین
اگه می شد زندگی رو به وجود تو گره زد ... اون وقت همیشه آدم خوشحال بود؟ 



+ فکر نمی کردم دیگه روزی بیاد که دوباره احساس کنم : ممکنه رد بشه این روزها و عشق بمونه 

آره شاید ممکنه
 

+ مرسی خدا ... 


+ :) :D 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۵۲
شیرین

منعکس می شوم هزاربار در خود
 دژی آهنین می بینم
که درهایش را به روی من می بندد 


+وقتی قفس خودت میشی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۸
شیرین